گنجور

 
جهان ملک خاتون

دمی در کوی درویشان گذر کن

به حال زار مسکینان نظر کن

اگرچه سرو نازی بر لب جوی

دمی ناز ای پسر از سر به در کن

دلا در پیش آن ابرو و غمزه

دل و جان جهانی را سپر کن

شبی در کلبه احزان گر آید

نثار از دیدگان بر وی گهر کن

وگر گوهر به چشمش در نیامد

ز دیده سیم بار و رخ چو زر کن

وگر دستت نگیرد در شب وصل

برو در کوی هجرانش سفر کن

وگر برگیرد از تو دل دلارام

هوای کوی دلداری دگر کن

جوابم داد دل گفتا که جانا

برو درس وفای او ز بر کن

 
 
 
فخرالدین اسعد گرگانی

مرا گوید به آتش بر گذر کن

جهان را از تن پاکت خبر کن

سنایی

غلاما خیز و ساقی را خبر کن

که جیش شب گذشت و باده در کن

چو مستان خفته انداز بادهٔ شام

صبوحی لعلشان صبح و سحر کن

به باغ صبح در هنگام نوروز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه