گنجور

 
جهان ملک خاتون

صبا شاد آمدی از کوی جانان

چه داری راست گوی از بوی جانان

عبیر و عنبر ساراست گویی

نسیم طرّه گیسوی جانان

خوش آوردی که جانم تازه کردی

به بوی دلپذیر از کوی جانان

برو بادا ز من در گردنت باد

ببر از من پیامی سوی جانان

که جان آمد مرا بر لب از این بیش

نمی تابد فراق روی جانان

مرا از قبله گر پرسند گویم

شدم محراب جان ابروی جانان

به روی مهوش آن نور دیده

کنون آشفته ام چون موی جانان

چه گویی در سر کوی فراقش

دلم سرگشته از باروی جانان

سمن در سایه شمشاد می گفت

منم از جان و دل هندوی جانان

دلم گم گشته از من در جهانست

شده عمریست هم زانوی جانان