گنجور

 
جهان ملک خاتون

خداوندا به حال ما نظر کن

ز حال نیک و بد ما را خبر کن

ز لطف خویشتن بنواز ما را

هوای شور و شر از سر به در کن

رهی گم کرده‌ام در ظلمت شب

به بوی زلف خویشم راهبر کن

نظر بر حال زارم چون نداری

روال کار ما زین خوبتر کن

به خاک ره نشینم در فراقت

سهی سروا به کوی ما گذر کن

هر آن که‌م خون دل از دیده پالود

ز قهر خویش خونش در جگر کن

گذر کن سوی ما ای نور دیده

بگویش رو جهان زیر و زبر کن

به زاری با صبا این راز می‌گفت

به چشم مردمی در ما نظر کن

که با هجر تو حال زار ما را

ببین دردم ز درد ما حذر کن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فخرالدین اسعد گرگانی

مرا گوید به آتش بر گذر کن

جهان را از تن پاکت خبر کن

سنایی

غلاما خیز و ساقی را خبر کن

که جیش شب گذشت و باده در کن

چو مستان خفته انداز بادهٔ شام

صبوحی لعلشان صبح و سحر کن

به باغ صبح در هنگام نوروز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه