گنجور

 
جهان ملک خاتون

خداوندا به حال ما نظر کن

ز حال نیک و بد ما را خبر کن

ز لطف خویشتن بنواز ما را

هوای شور و شر از سر بدر کن

رهی گم کرده ام در ظلمت شب

به بوی زلف خویشم راهبر کن

نظر بر حال زارم چون نداری

روال کار ما زین خوبتر کن

به خاک ره نشینم در فراقت

سهی سروا به کوی ما گذر کن

هر آن کم خون دل از دیده پالود

ز قهر خویش خونش در جگر کن

گذر کن سوی ما ای نور دیده

بگویش رو جهان زیر و زبر کن

به زاری با صبا این راز می گفت

به چشم مردمی در ما نظر کن

که با هجر تو حال زار ما را

ببین دردم ز درد ما حذر کن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode