گنجور

 
جهان ملک خاتون

بیا دردم به وصل خود دوا کن

ز لعلت کام جان ما روا کن

به وصلم وعده ی بسیار دادی

یکی زان وعده ها آخر وفا کن

خلاف بی وفایی کز تو دیدم

وفا داری کن و ترک جفا کن

مکن بیگانگی با ما ازین بیش

مرا با خود زمانی آشنا کن

که گفتت ای نگار شوخ دلبر

چو چشم بد مرا از خود جدا کن

مرا از وصل خود بنواز یک شب

نظر ای دوست آخر بر خدا کن

به صلح آخر شبی از در درآیم

اگر مردی به ترک ماجرا کن

تو سروناز بستانی حقیقت

شدم خاکت گذر بر سوی ما کن

طبیب من تویی از روی احسان

جهانی را ز وصل خود دوا کن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

به عمری آخرم روزی وفا کن

به بوسی حاجتم روزی روا کن

جفا کن با من آری تا توانی

تو همچون روزگار آری جفا کن

به رنجم از تو رنجم را شفا باش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مولانا

اگر خواهی مرا می در هوا کن

وگر سیری ز من رفتم رها کن

نیم قانع به یک جام و به صد جام

دوساله پیش تو دارم قضا کن

بده می گر ننوشم بر سرم ریز

[...]

اوحدی

منم بیخواب و آرام و تو ساکن

همی نالم ز هجرانت ولیکن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه