گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

فلک سرگشته تر گردد که با ما

ندارد هرگز آهنگ مدارا

چو بختم باژگون افتد که چون خویش

به دوران داردم پیوسته دروا

نه ازتوحید آسودم نه از شرک

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

مر‌‌‌ا دل خسته تر باید ز خارا

که در دست غمت پایم شکیبا

بدین منظر به مینو گر درآیی

رود در پرده از شرم تو حورا

فلک تا نطفه راندت ای پری دخت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

به توصیف تو از فرط صباحت

نیفزود از ستایش جز قباحت

به لعلت در حلاوت قیمتی داشت

اگر بودی شکر را این ملاحت

نماند بدر رخشانت در اخلاق

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

نگارینا تو با چندین ملاحت

مرا بهبود یابد کی جراحت

منت مایل به راحت رنج خود را

تو در رنجم پسندی یا به راحت

حلالت باد خونم زانکه هجران

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

چو بخت از کین اختر غافلم ساخت

به مهر آن شمایل مایلم ساخت

به جهل اندر غمش افتادم آخر

کمال عشق مردی کاملم ساخت

به خونم تر نشد تیغش دریغا

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

نه جان از طعن تیغم آن قدر سوخت

که دل از طعنه ی تیر نظر سوخت

نه تنها دیده و دل کآتش عشق

سرا پای وجودم خشک و تر سوخت

به هجرانت خروشیدم چنان سخت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

غمت بر تابه ی عشقم چنان سوخت

که زین سودا نه دل تنها که جان سوخت

جدائی در جوانی ساخت پیرم

بهارم سال ها پیش از خزان سوخت

مرا دل خواست تا سوزد به کیفر

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

ترا تا ساقی مجلس رقیب است

از آن مینا مرا حسرت نصیب است

به هجران منعم از افغان مفرمای

که کمتر درد ما بیش از شکیب است

خدا را با که گویم وز که جویم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

به هجرم صبح روشن شام تار است

لبم نالان و چشمم اشکبار است

مرا از شام هر شب تا سحرگاه

به یادت دیدگان اختر شمار است

چو در راه صبا زلف پریشانت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

مرا امروز اختر سازگار است

زمین پامرد و گردون دستیار است

سعادت همدم و دولت هم آغوش

که آن زرین میانم درکنار است

زهی یاری که کینش بی ثبات است

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

مرا بس شکرها از کردگار است

که یارم در بر و غم بر کنار است

اگر سنگ از فلک بارد چه تشویش

حضور دلبرم رویین حصار است

به پای دوست نبود جز تو در دست

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

مرا چون تو یاری غم گسار است

به غم شادم ور افزون از شمار است

الا ای گلستان اهل معنی

که گل های تو با آسیب خار است

به جام از شیر و شهدم گر شرابی است

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

مرا درد از شکیبایی فزون است

که دل در سینه چندین بی سکون است

ز احوالم چه پرسی کاشک خونین

گواهم بر جراحات درون است

بگوخود بی تو چون پایم که در هجر

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

سری کاینجا چو دامان در قدم نیست

بر ما یکسر مو محترم نیست

چنان پر شد فضای سینه از دوست

که دیگر در وجودم جای غم نیست

به قتلم وارهان از غم خدا را

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

دریغا کز دلازاری بری نیست

بتی کو را گریز از دلبری نیست

به داغ لاله ی چهرش نباشد

رخی کز دست غم سیسنبری نیست

به شور لعل شیرینش نیابم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

بر مهر تو مه را مشتری نیست

وگر باشد کسی جز مشتری نیست

به فر چهر و فرخ فالت ای ماه

تعالی الله عروس خاوری نیست

بدین اخلاق و خوشخویی ملک نی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

بیا ساقی دمی کم همدمی نیست

نمی در ده که دنیا جز دمی نیست

بیا بنگر که جز آیینه و جام

نشان ز اسکندر و نام از جمی نیست

به جز لعل می آلودت مکیدن

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

قیامت خوانمت بهر چه قامت

که نبود بی حسابی در قیامت

مرا هست از شکیبایی تزلزل

ترا بر بی وفایی استقامت

به دل دادن مکن کس را نکوهش

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

مرا سودای جانان بر سر افتاد

جنون را باز طرح دیگر افتاد

چو عشقم بار در کاشانه بگشود

خرد را رخت هستی بر در افتاد

به یاد در و لعلت دامنی چند

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

دلا خواهی توجه با خدا کرد

تغافل بایدت از ماسوا کرد

بدی از دوست با نیکی ز بدخواه

خطا بردی گمان کاینها خدا کرد

خدا نشناخت پیغمبر ندانست

[...]

صفایی جندقی
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode