گنجور

 
صفایی جندقی

نگارینا تو با چندین ملاحت

مرا بهبود یابد کی جراحت

منت مایل به راحت رنج خود را

تو در رنجم پسندی یا به راحت

حلالت باد خونم زانکه هجران

حرامم ساخت برجان استراحت

مرا ناصح نصیحت گو مفرمای

که جز حرصم نیفزود این نصاحت

قدت را سرو گفتم در روانی

رخت را ماه خواندم در صباحت

ولی داند کجا مه نکته دانی

ولی دارد کجا سرو این فصاحت

سپهر از مه به مهرت مشتری خاست

خرید آخر تحسر زین وقاحت

بر بالایت ار پایش بدی باز

نماندی در چمن سرو از قباحت

تو مفکن از نظر در بینواییم

ترا می باد جاوید استراحت

به یاد لطف و قهرت بگذرد عمر

صفایی را خود این بس رنج و راحت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode