مرا درد از شکیبایی فزون است
که دل در سینه چندین بی سکون است
ز احوالم چه پرسی کاشک خونین
گواهم بر جراحات درون است
بگوخود بی تو چون پایم که در هجر
عنان طاقت از دستم برون است
مهل بار فراقم بردل ریش
که آن غم بیش از این یک قطره خون است
مرا دور از لبت هر لحظه در جام
به جای می سرشک لاله گون است
به عین رحمتم یک ره نظر کن
که اشکم در رهت رشک عیون است
خدا را از دل خود پرس باری
که شوقم بر وصالت چند و چون است
مرا گه درد و گه درمان فرستاد
ندانستم که عشقت ذوفنون است
خوری در دوستی خونم دریغا
که چرخم خصم و بختم باژگون است
به سودایت نشاطی دارم اما
نشاطی کم به صد غم رهنمون است
ز عهد زر به مهرت بسته میثاق
نه این سودا مرا در سر کنون است
صفایی را ز رسوایی مترسان
که با عشقت خردمندی جنون است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نشاید وصف او گفتی که چون است
که از تشبیه و از وصف او برون است
خِرد ما را به دانش رهنمون است
حساب عشق ازین دفتر برون است
هزاران زَهره و دل، آب و خون است
که تا بیرون شود این کار چون است
چو بر عاشق اشارت تیغ خون است
سیاست کردن از رحمت برون است
چه جزو است آنکه او از کل فزون است
طریق جستن آن جزو چون است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.