مرا دل خسته تر باید ز خارا
که در دست غمت پایم شکیبا
بدین منظر به مینو گر درآیی
رود در پرده از شرم تو حورا
فلک تا نطفه راندت ای پری دخت
به بطن امهات از پشت آبا
چه خجلت ها کشد از روی آدم
چه منت ها نهد بر دوش حوا
ز دست حسنت اندر ملک خوبی
حدیث حسن خوبان رفته در پا
نه یاد از داستان ویس و رامین
نه راز از سرگذشت قیس و لیلی
چه تن ها را دل از دست تو مفتون
به سودای تو شیدا من نه تنها
هم از حسن تو در سر شور وامق
هم از عشق تو بر لب عذر عذرا
زید شیرین لبت کز یک تبسم
به جان بخشی سبق برد از مسیحا
به قتلم حاکمستی بی تکلف
چه امروزم کشی در خون چه فردا
دل از زلفش کجا برهد صفایی
ندارد دست مرغ رشته بر پا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شبی دیرند و ظلمت را مهیا
چو نابینا درو دو چشم بینا
بامید قبولت بکر فکرم
چو بهر یوسف مصری زلیخا
بانواع نفایس خویشتن را
بسان نوعروسی کرده آسا
کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
[...]
چو گشتند این چهار ارکان مهیا
ازان گرمی بر آمد سوی بالا
ترا توفیق خواهم در دعا تا
دهی هر کاردان را کاردانی
ایا صدری که از روی بزرگی
فلک را نیست با قدر تو بالا
خجل از قدر و رایت چرخ و انجم
غمی از دست و طبعت ابر و دریا
کله با همتت بنهاده کیوان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.