مرا امروز اختر سازگار است
زمین پامرد و گردون دستیار است
سعادت همدم و دولت هم آغوش
که آن زرین میانم درکنار است
زهی یاری که کینش بی ثبات است
خهی ماهی که مهرش ا ستوار است
وفا پرور حیا خونی هوا خواه
که دلجویی و دلداریش کار است
ز مهرش پایه برتر بینم اما
ز فرط مهربانی خاکسار است
ولی با این کمال از غایت حسن
تنی نی کز کمندش رستگار است
چه دل ها کز فراقش در فغان است
چه تن ها کز برایش بی قرار است
چه لب ها کز دو لعلش پر خروش است
چه سرها کز دو چشمش پر خمار است
چه جان ها کز جمالش ناصبور است
چه رخ ها کز هوایش پر غبار است
از این جمع پریشان گرفتار
صفایی هم به جانش خواستار است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گل رخسارگانش را بیاراست.
بنفشه زلفکانش را بپیراست.
خوشا وقتا که وقت نوبهار است
مساعد روز و میمون روزگار است
زمین چون لعبت شمشاد زلف است
جهان چون کودک عنبر عذار است
کجا پایت برآید گلستان است
[...]
مشو خاقانیا مغرور دولت
که دولت سایهٔ ناپایدار است
به دولت هر که شد غره چنان دان
که میدانش آتش و او نیسوار است
چو صبح است اول و چون گل به آخر
[...]
نه پنهان بر درستیش آشکار است
اثرهایی کز ایشان یادگار است
ره عشاق راهی بیکنار است
ازین ره دور اگر جانت به کار است
وگر سیری ز جان در باز جان را
که یک جان را عوض آنجا هزار است
تو هر وقتی که جانی برفشانی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.