به توصیف تو از فرط صباحت
نیفزود از ستایش جز قباحت
به لعلت در حلاوت قیمتی داشت
اگر بودی شکر را این ملاحت
نماند بدر رخشانت در اخلاق
ندارد نطق تا داند فصاحت
اگر این است آن درج نمکسود
بسا ناسور خواهد شد جراحت
به هم چشمیت عبهر آمد از باغ
به جیبش سر در افتاد از وقاحت
بیا از من شنو اوصاف خود را
که در هر کشوری کردم سیاحت
نظیرت را نجستم در تنزه
ندیدت را ندیدم در سماحت
به دل تخم غمت اشکم ثمر داد
عجب محصولی استم زین فلاحت
غریق موج اشکم تن بدین تاب
سمندر را بیا بنگر سباحت
صفایی جان به حسرت دادم آخر
کتابت ختمم آمد زین صراحت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فصاحت میفروشی بی ملاحت
ملاحت باید آنگه بس فصاحت
از ایشان می پدید آمد فصاحت
علوم و نطق و اخلاق و صباحت
در آمد بلبل صاحب فصاحت
که بادا خسروا فرخ صباحت
چو گل بگشاد لب را در ملاحت
زبان بگشاد بلبل در فصاحت
گلستان تازه گشت و غنچه بشکفت
وقاح الرَّقص و الاطیارُ ناحت
سمن هشیار و نرگس خفته مخمور
[...]
مسلمانان دلی دارم جراحت
ندانم تا مرا زین دل چه راحت
لبم ریش دلم را تازه دارد
ز بس کان لب همی ریزد ملاحت
بیا کر حسرت لعل تو چشمم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.