فلک سرگشته تر گردد که با ما
ندارد هرگز آهنگ مدارا
چو بختم باژگون افتد که چون خویش
به دوران داردم پیوسته دروا
نه ازتوحید آسودم نه از شرک
نه طرف از کعبه بستم نه کلیسا
ز مستوری چه لافم یا ز مستی
نه کام از فسق حاصل شد نه تقوی
مرا کیشی برون از کفر و دین به
نه مسلم رهبرم باید نه ترسا
خدا را ناید از بیدل صبوری
دلی باید که تا پاید شکیبا
به صد جهد آخر از سودای عشقش
شدم چون حسن او در پرده رسوا
به کیش عشقم این زشت است باری
که بر دوزم نظر زان روی زیبا
نبندم دیده از دیدار خورشید
روا نبود که وامانم ز حربا
سراپا در منش بین تا بدانی
تهی از خود پرم از وی سراپا
صفایی من کیم کز عشق سرکش
خرد را گشت مشت خودسری را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شبی دیرند و ظلمت را مهیا
چو نابینا درو دو چشم بینا
بامید قبولت بکر فکرم
چو بهر یوسف مصری زلیخا
بانواع نفایس خویشتن را
بسان نوعروسی کرده آسا
کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
[...]
چو گشتند این چهار ارکان مهیا
ازان گرمی بر آمد سوی بالا
ترا توفیق خواهم در دعا تا
دهی هر کاردان را کاردانی
ایا صدری که از روی بزرگی
فلک را نیست با قدر تو بالا
خجل از قدر و رایت چرخ و انجم
غمی از دست و طبعت ابر و دریا
کله با همتت بنهاده کیوان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.