دریغا کز دلازاری بری نیست
بتی کو را گریز از دلبری نیست
به داغ لاله ی چهرش نباشد
رخی کز دست غم سیسنبری نیست
به شور لعل شیرینش نیابم
لبی کز خون دل نیلوفری نیست
به چین زلف مشکینش نبینم
تنی کز تاب حسرت چنبری نیست
نتابم سر ز فرمانت که یک موی
مرا درکار مهرت خود سری نیست
بگو شمشاد کز بالا بنالد
که او را بر قدت بالاتری نیست
بدان صورت نظر بگمار و بنگر
چه معنی ها که در صورت گری نیست
چوشیخت سر چرا در پای ننهاد
فقیه شهر اگر بالا سری نیست
مرا خود بس همین ز آغاز و انجام
که کارم عشوه های منبری نیست
در انگشت سلیمانی بزن دست
که چندان فضل در انگشتری نیست
ز سر بگذار سودای بتان را
صفایی عشق کاری سرسری نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هوا را بهتر از دل مشتری نیست
ازیرا بر دل کس داوری نیست
مرا بر سرّ گردون رهبری نیست
جز آن کاین نقش دانم سرسری نیست
گر از دین خلیلت رهبری نیست
ترا پس جز طریق آزری نیست
یقین دان عشق کار سرسری نیست
حقیقت مرد عاشق هر دری نیست
سریر سلطنت بی داوری نیست
غم صاحب کلاهی سرسری نیست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.