گنجور

 
صفایی جندقی

سری کاینجا چو دامان در قدم نیست

بر ما یکسر مو محترم نیست

چنان پر شد فضای سینه از دوست

که دیگر در وجودم جای غم نیست

به قتلم وارهان از غم خدا را

چو درکیش توخون ریزی ستم نیست

به محرومان جفا زین بیش مپسند

دل محزون کم از صید حرم نیست

رقیب از رنج ما شاد است ورنه

مرا بر جور جانان جای غم نیست

به خیل غمزه ام دل برد و دانم

گنه زان شه که جرمی بر حشم نیست

چرا زان بهره نبود هیچ کس را

اگر چهر تو گلزار ارم نیست

به مرز دلبری سروی سرافراز

چو قد عالم آرایت علم نیست

میانت مویی افزون نیست اما

ز زلف پر خمت یک موی کم نیست

به پا بوست فرو افتاده گیسو

از آن رو همچو زلفت خم به خم نیست

جفا راندی و جز رسم وفایت

صفایی را به جان حرفی رقم نیست

مجو آزار حق جویان که زین جای

بهر سو ره سپاری راه امنیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode