گنجور

 
۱
۲
۳
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

اگر بودی اثر فریاد ما را

ز ما بودی خبر صیاد ما را

نکشتی زارمان زینگونه، بودی

به دل رحمی اگر جلاد ما را

نباشد نسبتی در باغ خوبی

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

کجا میل گلستان است ما را

گلستان - بی تو زندان- است ما را

ازان گل پیرهن افغان که از وی

گل حسرت بدامان است ما را

به دلدار و به جانان در ره عشق

[...]

۹ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

جفاکاری، چه می دانی تو یارا

طریق مهر را، رسم وفا را

نمودی ترک من از الفت غیر

نگه کن جور را، بنگر جفا را

که با بیگانه کردی آشنایی

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

گلستان خرم است و گل ببار است

ولی بی یار، گل در دیده خار است

چه حاصل آن گل و گلشن کسی را

که دور از یار و مهجور از دیار است

به باغ ای باغبان می خوانیم چند

[...]

۹ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

نگار من عجب زیبا نگاری است

نگار سرو قد گلعذاری است

به شهرآشوب رخ، آشوب شهریست

بشور انگیز قد، شور دیاری است

به قید زلف طرفه صید بند است

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

تو را میخانه ای بت تا مقام است

مرا بیت الصنم، بیت الحرام است

مرا دور از تو آسایش کدام است

به من دور از تو آسایش حرام است

نمی دانم که راحت را چه اسم است

[...]

۹ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

مرا تا جان بجسم ناتوان است

غم و درد توأم در جسم و جان است

ز لیلی نام و از مجنون نشانیست

ز تو تا نام و از من تا نشان است

مدامم امتحان کردی و بازت

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

به من هر کار آن پرکار کرده است

ز کار آموزی - اغیار - کرده است

نه کارم بود عشق و این عجب نیست

که عشق این کارها بسیار کرده است

چنین آتش به جان از آتش عشق

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

به تن تا جان غم فرسود من هست

غم و درد توام در جان و تن هست

تو آن لیلی شیرینی که هر سو

صدت مجنون هزارت کوهکن هست

نه چون رخسار و نه چون قامت تو

[...]

۸ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

تو گر خون ریزیم ممنونم ای دوست

مگو تا غیر ریزد خونم ای دوست

مرا هم بر سر کویت سگی دان

مکن از کوی خود بیرونم ای دوست

به حسن از لیلی افزونی تو و من

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

بود هر درد را درمان شکی نیست

ولی دردا که درد من یکی نیست

به راه عشق رو گر مرد راهی

کز این به سالکان را مسلکی نیست

به هر تارک بود آن خاک در تاج

[...]

۶ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

به جان و دل مرا پیوند از آن است

که دردت در دل و داغت به جان است

چنان در عاشقی افسانه گشتم

که از من هر طرف صد داستان است

به عاشقان زان دو لب یک بوسه جانا

[...]

۵ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

کسی چون تو بلا هرگز ندیده است

چو من کس مبتلا هرگز ندیده است

من لب تشنه زان لب هر چه دیدم

خضر ز آب بقا هرگز ندیده است

دلم آن دیده است از جذبه ی عشق

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

مرا در جسم تا جان آفریدند

به جانم مهر جانان آفریدند

مرا روزی گریبان چاک کردند

که آن چاک گریبان آفریدند

جهان آن روز برگردید از من

[...]

۹ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

نه خود با من جفا آن بی وفا کرد

که با هرکس وفا کردم جفا کرد

کجا بیگانه با بیگانه این جور

کند کان آشنا با آشنا کرد

نبندد هیچ کس زین پس به او دل

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

چه می در جام من پیر مغان کرد

که در پیرانه سر بازم جوان کرد

نه دربانم جدا زان آستان کرد

جدا زان آستانم آسمان کرد

گمان بد به من آن بی وفا برد

[...]

۸ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

به من یارم سر یاری ندارد

سر یاری و دلداری ندارد

شب مستی کشد بی جرمم اما

خبر از روز هشیاری ندارد

چو دیدم اولش گفتم که دارد

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

غمش جا در دلم تنها ندارد

به یکدل نیست کان غم جا ندارد

فغان کان شوخ بی پروا ز جوری

کشد وز کشتنم پروا ندارد

ز افغانم خبر پنداریش نیست

[...]

۷ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

به دل هر کس غم جانان ندارد

دلش آرام و جسمش جان ندارد

بود خوش مهر و کین از مهوشان، حیف

که این دارد مه من آن ندارد

ز تو تا صورت چین فرق اینست

[...]

۸ بیت
رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

مرا دیوانه آن جانانه دارد

که خلقی را چون من دیوانه دارد

غم او در دل ویران من جای

بسان گنج در ویرانه دارد

بتی در خانه دارد هر که چون او

[...]

۶ بیت
رفیق اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
 
تعداد کل نتایج: ۴۳