گنجور

 
رفیق اصفهانی

جفاکاری، چه می دانی تو یارا

طریق مهر را، رسم وفا را

نمودی ترک من از الفت غیر

نگه کن جور را، بنگر جفا را

که با بیگانه کردی آشنایی

ز خود بیگانه کردی آشنا را

به درد و داغ هجران مبتلا باد

به هجران مبتلا کرد آن که ما را

به آن داغی که مرهم را نداند

به آن دردی که نشناسد دوا را

نباشد درد یاران گر نباشد

به بزمش ره رفیق بینوا را

به نزد خواجه نبود بنده را راه

به بزم شه نباشد ره گدا را