گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

تو سر بر من گران داری نگارا

نگویی از چه رو آخر خدا را

مکن بر من جفا و جور از این بیش

که طاقت طاق شد زین جور ما را

ز حد بیرون مبر کز درد مردیم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

ز دل کردی فراموشم تو یارا

مگر عادت چنین باشد شما را؟

ز شوق نقطهٔ خالت چو پرگار

چرا سرگشته می‌داری تو ما را

بترس از آه زار دردمندان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

فدا کردم به غم‌های تو جان را

که دارد تازه غم‌هایت جهان را

از آن کردم فدا جان در ره عشق

کز آن عاری نباشد رهروان را

چه باشد گر به سوی بی دلانت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

اگر اقبال باشد یاور ما

دهد داد ضعیفان داور ما

نماند این شب دیجور باری

برآید آفتاب خاور ما

چه باشد گر به دست آری نگارا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

چه خوش باشد شبی تا روز مهتاب

فتاده از رخش در روی مه تاب

ز نور روی چون خورشید برده

نگار مهوشم از چشم ما خواب

کشیدی چون کمانم پشت در خم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

بیا بنشین مرو در خواب امشب

دل ما را دمی دریاب امشب

ز نور روی خود ما را برافروز

که خوش باشد شب مهتاب امشب

بساز از روی یاری با غریبان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

دل از دوران گیتی شاد بادت

ز غمهای جهان آزاد بادت

مبادا یادم از یادت فراموش

همیشه عهد و پیمان یاد بادت

همیشه در سرابستان جانم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

به سروی ماند آن بالای او راست

بگو تا از کدامین چشمه برخاست

چرا چون جان عزیزش من ندارم

چو او را جای دایم در دل ماست

فدای او بباید گشت ما را

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

چه جان باشد که جانانش نه پیداست

چه سر باشد که سامانش نه پیداست

چه عیدی باشد آخر در جهان نو

چو جان من که قربانش نه پیداست

خیال روی تو در دیده ی من

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

خوشا بادی که از کوی تو برخاست

کز او بوی سر زلف تو پیداست

سواد رنگ رخسار تو آورد

ز رنگ و بو چمن دیگر بیاراست

سهی سرو چمن از پای بنشست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

مرا دایم خیالت در ضمیر است

مرا از روی خوبت ناگزیر است

نیامد جز خیالت در دو چشمم

از آن رو کاو به غایت بی نظیر است

مرا صبر از رخت دانی چه باشد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

سعادت یار و دولت همنشین است

کسی را کان رخ مهوش قرین است

بتا دوری نمی خواهم ز رویت

صلاح کار من گویی در این است

نداری مهربانی با من ای دوست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

ترا با ما بگو جانا چه کین است

که با ما دایماً رایت چنین است

به چشم خشم در ما بنگری تیز

دو طاق ابروانت پر ز چین است

ندارم در غمت یک دوست باری

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

دل من از غم عشقت خرابست

جگر بر آتش هجران کبابست

نظر بر حال زارم کن که لِلّه

نظر بر خستگان کردن ثوابست

طبیب من تویی آخر دوایی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

به تابستان خوشی در ماهتابست

که در عکس رخش در ماه تابست

به بستان نرگس مخمور در صبح

ز چشم سرخوشت مست و خرابست

نه مستست و نه مخمور و نه هوشیار

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

مرا گویی که عشقت سر نبشتست

که خاکم را به مهر تو سرشتست

نروید در دلم جز بیخ مهرت

که تخم مهر رویت زود کشتست

چو روی او ندیدم هیچ چهری

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

بدار ای نازنین یار از جفا دست

که بر وصلت نمی باشد مرا دست

طبیب من به حالم رحمتی کن

که در دردت ندارم بر دوا دست

منم افتاده ی عشقت ولیکن

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

بشد عمری که دارم بر خدا دست

که گیرد یک شبم وصل شما دست

ز دستم بر نمی خیزد جز این هیچ

که بردارم ز هجرت بر دعا دست

ز بخت خود نمی دانم که یک شب

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

دلم بربود و درمان نیست در دست

وصال او مرا درمان دردست

ز هجرم اشک دیده گشته گلگون

ز دردم رنگ رو چون کاه زردست

ز من پرسد طبیب دردم آخر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

تو را گیسو نگارا چون کمندست

مرا دل در سر زلفت به بندست

تو را چشمان چو نرگس پر خمارست

لب لعل تو شیرین تر ز قندست

تو را قدّیست همچون سرو آزاد

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۱۳
sunny dark_mode