سعادت یار و دولت همنشین است
کسی را کان رخ مهوش قرین است
بتا دوری نمی خواهم ز رویت
صلاح کار من گویی در این است
نداری مهربانی با من ای دوست
به جان تو که می دانم چنین است
هزاران داغ و درد از روز هجران
به جانم زان مه زهره جبین است
به محراب دو ابرویت کنم روی
به تخصیصم دعا در راه دین است
نگارینا جفا کردی و رفتی
وفا و دوستی با ما همین است
اگر تو بی وفایی پیشه کردی
مرا مذهب نگارینا نه این است
گرم جان بخشی و گر دل ستانی
جهان باری به جان و دل رهین است
عزیزان چون مرا بینند گویند
مکن ترکش که یاری نازنین است
ترحم نیستت در دل نگارا
مگر آن دل که داری آهنین است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به عادت نیز رامین همچنین است
مرو را دوستدار راستین است
چه چاره مر مرا بختم چنین است
ندانم چرخ را با من چه کین است؟
نظامی اکدشی خلوتنشین است
که نیمی سرکه نیمی انگبین است
چو ملکم این چنین زیر نگین است
چه جای ملکت روی زمین است
بتی لاغر میان فربه سرین است
که از سودای او خلقی حزین است
چه گویم از میان او؟ که وصفش
برو ز اندیشهی باریکبین است
قبای حسن شد بر قد او ختم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.