مرا دایم خیالت در ضمیر است
مرا از روی خوبت ناگزیر است
نیامد جز خیالت در دو چشمم
از آن رو کاو به غایت بی نظیر است
مرا صبر از رخت دانی چه باشد
چنان صبری که طفلان را ز شیر است
به بستان ملاحت سرو بسیار
ولیکن قد او بس دلپذیر است
دل و جان خواستم کردن نثارش
دگر گفتم متاعی بس حقیر است
مرا با رویش از جنّت فراغست
مرا با او مغیلان چون حریر است
صبا سوی من رنجور هجران
ز مصر آمد مگر بوی بشیر است
جوانی در هوایش رفت بر باد
هزارم درد دل از چرخ پیر است
بتا عمریست تا جان جهانی
به دام زلف دلبندت اسیر است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر بیان میکند که همواره در فکر و خیال معشوقش است و نمیتواند از زیبایی او چشم بپوشد. او بیان میکند که صبرش در انتظار معشوق کمتر از صبر یک کودک بر انتظار شیر است و زیبایی قد او را با سروی دلپذیر مقایسه میکند. شاعر به عمق عشق و دلبستگیاش اشاره میکند و میگوید که عشقش او را از بهشت نیز بینیاز میسازد. همچنین، شاعر از درد دوری و رنجی که ناشی از جدایی از معشوقش است، سخن میگوید و در نهایت اظهار میکند که عمرش به دام زلف معشوقش گذشته است.
هوش مصنوعی: همیشه در دل من یاد تو هست و نمیتوانم از زیباییات فاصله بگیرم.
هوش مصنوعی: جز خیالات تو چیزی در چشمانم نیامده است، زیرا تو به قدری بینظیری که هیچکس به پای تو نمیرسد.
هوش مصنوعی: صبر من از دیدن تو چه معنایی دارد، مانند صبری که بچهها به خاطر شیر مادر دارند.
هوش مصنوعی: در باغ تعداد زیادی از سروهای زیبا وجود دارد، اما قامت او بهقدر کافی دلانگیز و خوشایند است.
هوش مصنوعی: دلم و جانم را برای او فدا کنم، اما بعد از مدتی فهمیدم که این چیزی که به او میدهم، خیلی بیارزش و ناچیز است.
هوش مصنوعی: من از روی او مانند بهشت آرامش دارم و برخورد با او برایم مانند حس حریر است.
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی از مصر به سمت من میوزد، آیا بوی خوشی از بشارت را با خود آورده است، در حالی که من از دوری معشوق رنج میبرم؟
هوش مصنوعی: جوانی در آرزویش به باد رفت و هزاران غصه و اندوه او ناشی از گردش زمان و پیری است.
هوش مصنوعی: ای معشوق، مدت زیادی است که جان من به خاطر زلف زیبای تو گرفتار و اسیر شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سخنهای فریبنده بپیراست
به دستان و به نیرنگش بیاراست
ولی چون بندگیمان گوشهگیر است
ز خدمت بندگان را ناگزیر است
چه رخساره که از بدر منیر است
لبش شکر فروش جوی شیر است
سر هر موی زلفش از درازی
جهان سرنگون را دستگیر است
قمر ماند از خط او پای در قیر
[...]
بزرگان گفتهاند این نکته دیر است
که هر کو سیر باشد زود سیر است
به هر لحظه جوان و کهنه پیر است
به هر دم اندر او حشر و نشیر است
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.