گنجور

 
جهان ملک خاتون

مرا دایم خیالت در ضمیر است

مرا از روی خوبت ناگزیر است

نیامد جز خیالت در دو چشمم

از آن رو کاو به غایت بی نظیر است

مرا صبر از رخت دانی چه باشد

چنان صبری که طفلان را ز شیر است

به بستان ملاحت سرو بسیار

ولیکن قد او بس دلپذیر است

دل و جان خواستم کردن نثارش

دگر گفتم متاعی بس حقیر است

مرا با رویش از جنّت فراغست

مرا با او مغیلان چون حریر است

صبا سوی من رنجور هجران

ز مصر آمد مگر بوی بشیر است

جوانی در هوایش رفت بر باد

هزارم درد دل از چرخ پیر است

بتا عمریست تا جان جهانی

به دام زلف دلبندت اسیر است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظامی

ولی چون بندگی‌مان گوشه‌گیر است

ز خدمت بندگان را ناگزیر است

مشاهدهٔ ۹ مورد هم آهنگ دیگر از نظامی
عطار

چه رخساره که از بدر منیر است

لبش شکر فروش جوی شیر است

سر هر موی زلفش از درازی

جهان سرنگون را دستگیر است

قمر ماند از خط او پای در قیر

[...]

مشاهدهٔ ۱۶ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
امیرخسرو دهلوی

بزرگان گفته‌اند این نکته دیر است

که هر کو سیر باشد زود سیر است

شیخ محمود شبستری

به هر لحظه جوان و کهنه پیر است

به هر دم اندر او حشر و نشیر است

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از شیخ محمود شبستری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه