مرا دایم خیالت در ضمیر است
مرا از روی خوبت ناگزیر است
نیامد جز خیالت در دو چشمم
از آن رو کاو به غایت بی نظیر است
مرا صبر از رخت دانی چه باشد
چنان صبری که طفلان را ز شیر است
به بستان ملاحت سرو بسیار
ولیکن قد او بس دلپذیر است
دل و جان خواستم کردن نثارش
دگر گفتم متاعی بس حقیر است
مرا با رویش از جنّت فراغست
مرا با او مغیلان چون حریر است
صبا سوی من رنجور هجران
ز مصر آمد مگر بوی بشیر است
جوانی در هوایش رفت بر باد
هزارم درد دل از چرخ پیر است
بتا عمریست تا جان جهانی
به دام زلف دلبندت اسیر است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سخنهای فریبنده بپیراست
به دستان و به نیرنگش بیاراست
ولی چون بندگیمان گوشهگیر است
ز خدمت بندگان را ناگزیر است
چه رخساره که از بدر منیر است
لبش شکر فروش جوی شیر است
سر هر موی زلفش از درازی
جهان سرنگون را دستگیر است
قمر ماند از خط او پای در قیر
[...]
بزرگان گفتهاند این نکته دیر است
که هر کو سیر باشد زود سیر است
به هر لحظه جوان و کهنه پیر است
به هر دم اندر او حشر و نشیر است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.