فدا کردم به غمهای تو جان را
که دارد تازه غمهایت جهان را
از آن کردم فدا جان در ره عشق
کز آن عاری نباشد رهروان را
چه باشد گر به سوی بی دلانت
به لطف خود بگردانی عنان را
اگر پیشم خرامی از سر ناز
به دیده جا کنم سرو روان را
نثار مقدمت ای نور دیده
نشاید کرد جز روح و روان را
طبیب دل! چرا با تو نگویم
به عهد عشق تو درد نهان را
به جان تو که من باری شب و روز
به ذکر دوست گردانم زبان را
نگارینا چرا محروم داری
ز وصل جان فزایت دوستان را
به تیغ هجر جانم را بخستی
به رغمم شاد کردی دشمنان را
نمیدانم چرا در کوی عشقت
جهان را نیست ره، باشد سگان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی فداکاری و عشق عمیق است. شاعر از فدای جان خود برای غمهای محبوبش صحبت میکند و بیان میکند که این عشق باعث ایجاد درد و غم در وجود او شده است. او به زیبایی محبوب اشاره میکند و میگوید که حضور او در زندگیاش چه تأثیر عمیقی دارد. شاعر از دلیری میگوید که بخاطر عشق، به دردهای پنهان خود اشاره میکند و به عشقش وفادار میماند. در انتها، او به ناامیدی و غم ناشی از دوری از محبوب اشاره میکند و ابراز میکند که در مسیر عشقش، تنها درد و بیپناهی احساس میکند.
هوش مصنوعی: برای غمهای تو جانم را فدای کردم، چرا که غمهایت تمام دنیا را تازه میکند.
هوش مصنوعی: من جانم را در راه عشق فدای آن کردم که عاشقان هیچگاه از آن خالی نمیمانند.
هوش مصنوعی: چه اشکالی دارد اگر به سمت افراد بیدل و بیاحساس بروی و با مهربانی خود، ره را تغییر دهی؟
هوش مصنوعی: اگر به آرامی و با ناز پیش من بیایی، چشمم را به خاطر زیباییات بر روی تو میگذارم و مانند درخت سرو، قامت و زیباییات را جاودانه میکنم.
هوش مصنوعی: تقدیم کردن به تو، ای روشنایی چشمانم، جز جان و دل امکانپذیر نیست.
هوش مصنوعی: ای پزشک دل! چرا احساسات پنهانم را به تو بگویم وقتی به پیمان عشقت وفادار نیستی؟
هوش مصنوعی: به خاطر تو، من مدام در تمام شب و روز در یاد و ذکر دوست زبانم را مشغول میدارم.
هوش مصنوعی: عزیزم، چرا از پیوندی که جان را سرشار میکند، دوستانت را بینصیب میکنی؟
هوش مصنوعی: با جداییات به من آسیب رساندی، اما به ناچار دشمنانم را خوشحال کردی.
هوش مصنوعی: نمیدانم چرا در کوی عشق تو راهی برای گذر از دنیا نیست، شاید برای سگان (عاشقان) باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو ایزد خواست کردن این جهان را
کزو کون و فسادست این و آن را
ز مرگ شاهزاده نصرة الدین
نه دل را ماند قوت ، نه زبان را
جهانی بود در انواع مردی
که داند مرثیت گفتن جهان را؟
چه طرز آرم که ارز آرد زبان را؟
چه برگیرم که در گیرد جهان را؟
غلام و مادر طفل آن جوان را
نه چندان زد که بتوان گفت آن را
زهی فرمانده مطلق جهان را
مشرف کرده نامت هر زبان را
فلک بر تخت شاهی نانشانده
چو تو یک خسروخسرو نشان را
اثرهای بزرگت شاد کرده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.