گنجور

 
جهان ملک خاتون

چه خوش باشد شبی تا روز مهتاب

فتاده از رخش در روی مه تاب

ز نور روی چون خورشید برده

نگار مهوشم از چشم ما خواب

کشیدی چون کمانم پشت در خم

فکندی دیگرم چون تیر پرتاب

مسوزانم به داغ هجر ازین بیش

دمی ما را به وصل خویش دریاب

مرو ای مردم دیده به خونم

که بحر عشق او را نیست پایاب

رخم چون زر شد و وجهیست نیکو

ز هجرانت جگر شد پر ز خوناب

ز دیده چند بارم در فراقت

نگارینا بگو اشکی چو سیماب

بحمدالله که در دوران عشقت

مهیا شد جهان را جمله اسباب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجه نصیرالدین طوسی

عدوک من صدیقک مستفاد

فلا تستکثرن من الصحاب

فإن الداء أکثر ماتراه

یکون من الطعام أو الشراب

مولانا

الا ای روی تو صد ماه و مهتاب

مگو شب گشت و بی‌گه گشت بشتاب

مرا در سایه‌ات ای کعبه جان

به هر مسجد ز خورشیدست محراب

غلط گفتم که اندر مسجد ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه