دل من از غم عشقت خرابست
جگر بر آتش هجران کبابست
نظر بر حال زارم کن که لِلّه
نظر بر خستگان کردن ثوابست
طبیب من تویی آخر دوایی
بکن کاحوال این بی دل خرابست
بگفتا صبر می باید در این کار
اگرچه عاشقی اینت جوابست
بدو گفتم که صبرم نیست تا کی
ز هجران جان مسکین در عذابست
نگویی صبر از آن رو چون توان کرد
رخت دانی که رشک آفتابست
منم چون ذرّه سرگردان از آن روی
که خورشید جمالش در نقابست
پریشان حالم از شبهای هجران
چو زلف مشکبارش پر ز تابست
نگردد چشم بختم هیچ بیدار
که چشم نیمه مستش پر ز خوابست
به حالم گر کنی رحمت چه باشد
جهانبانی چو می دانی صوابست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
تنش سیمست و لب یاقوت نابست
همان دندان او درّ خوشابست
هنوزش پریغلق در عقابست
هنوزش برگ نیلوفر در آبست
اسد کو ناف خانهٔ آفتابست
ازان آهو دمش چون مشک نابست
در این جو دل چو دولاب خرابست
که هر سویی که گردد پیشش آبست
وگر تو پشت سوی آب داری
به پیش روت آب اندر شتابست
چگونه جان برد سایه ز خورشید
[...]
بیا کز رفتنت جانم خرابست
دل از شور نمکدانت کبابست
درنگ آمدن، ای دوست کم کن
که عمر از بهر رفتن در شتابست
من آیم هر شبی سوی تو، لیکن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.