گنجور

 
جهان ملک خاتون

بدار ای نازنین یار از جفا دست

که بر وصلت نمی باشد مرا دست

طبیب من به حالم رحمتی کن

که در دردت ندارم بر دوا دست

منم افتاده ی عشقت ولیکن

ندارم در فراقت مومیا دست

به آب جور و صابون ستمها

یقین دانم بشست او از وفا دست

مراد من ز جانان وصل باشد

نباشد بر مرادم گوییا دست

مکن بر عمر چندان اعتمادی

نداد اندر جهان کس را بقا دست

زکوة حسن را فرمان دمی کن

چو دارد بر سر راهت گدا دست

مسلمانان مرا از خاک کویت

چه چاره چون ندادم توتیا دست

جهان بیگانه گشت از خویش آن روز

که زد بر دامن آن آشنا دست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

حمیدالدین ، در انواع محامد

که از مادر نظیر تو نزادست

ره آزادگی خلقت نمودست

در فرزانگی طبعت گشادست

تویی گردون فراز دهر و در دهر

[...]

انوری

رخت مه را رخ و فرزین نهادست

لبت بیجاده را صد ضربه دادست

چو رویت کی بود آن مه که هر مه

سه روز از مرکب خوبی پیادست

کجا دیدست بیجاده چنان خال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
سعدالدین وراوینی

بود رسمِ سلام از بامدادان

اگر چه اتّفاق امشب فتادست

و لیکن چون توئی روزِ زمانه

ترا هرگه که بینم بامدادست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه