تو سر بر من گران داری نگارا
نگویی از چه رو آخر خدا را
مکن بر من جفا و جور از این بیش
که طاقت طاق شد زین جور ما را
ز حد بیرون مبر کز درد مردیم
که حدّی باشد ای دلبر جفا را
چو دل در طرّهٔ زلف تو بستیم
سزد گر نشکنی عهد و وفا را
به خون دل منقش می کنم روی
چو در دستم نمیآیی نگارا
تو بر ما گر کسی دیگر گزینی
به جای تو دگر کس نیست ما را
صبا را از سر و زلف تو گفتم
که بویی آورد این بینوا را
ندانستم به دام زلف مشکین
گرفتار آورد دردم صبا را
به شکر آنکه سلطان جهانی
دوا کن گه گهی حال گدا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و درد ناشی از جدایی و بیوفایی معشوق است. شاعر از محبوب خود میخواهد که بیشتر از این بر او سخت نگیرد و تحملش به پایان رسیده است. او از معشوق میخواهد که عهد و وفا را رعایت کند و اشاره میکند که اگر کسی دیگر در زندگی او انتخاب کند، هیچ کس نمیتواند جایگزین او شود. شاعر به زلفهای معشوق اشاره میکند که او را به دام انداخته و در نهایت دعا میکند که خداوند حال او را بهتر کند. این اثر پر از احساسات عاطفی و اشتیاق به وصال است.
هوش مصنوعی: ای معشوق، چرا با وجود اینکه بر من سنگینی میکنی و مرا رنج میدهی، هیچ دلیلی برای این کار بیان نمیکنی و به خدا چیزی نمیگویی؟
هوش مصنوعی: مرا بیش از این آزار و ظلم نکن، زیرا دیگر تاب و تحمل این همه ظلم را ندارم.
هوش مصنوعی: ای دلبر، لطفاً به اندازهای به ما ظلم و جفا نکن که از این درد، به مرز تحمل ما برسد و جانمان را به لب برساند.
هوش مصنوعی: وقتی که دل خود را به گیسوان تو سپردیم، این جایز است که اگر عهد و وفای خود را بشکنی، ما را سرزنش نکنی.
هوش مصنوعی: من با درد و رنج خود، تصویر تو را بر دل نقش میزنم، چرا که تو در دسترس من نیستی، ای محبوب.
هوش مصنوعی: اگر کسی غیر از تو را انتخاب کنی، دیگر هیچ کس برای ما وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به نسیم گفتم که از سر و موهای تو بویی بیاورد و این دلخسته را خوشحال کند.
هوش مصنوعی: نمیدانستم که زلفهای مشکی مرا به دام بیندازد و درد دل مرا به نسیم بسپارد.
هوش مصنوعی: به خاطر سپاس از آنکه پادشاه جهان هستی، گاهی حال بینوایان را بهبود میبخشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به حق نالم ز هجر دوست زارا
سحرگاهان چو بر گلبن هَزارا
قضا گر داد من نستاند از تو
ز سوز دل بسوزانم قضا را
چو عارض برفروزی میبسوزد
[...]
خداوندا بگردانی بلا را
ز آفتها نگه داری تو ما را
سپاس و آفرین آن پادشا را
که گیتی را پدید آورد و ما را
سر و سرهنگْ میدان وفا را
سپهسالار و سر خیلْ انبیا را
نصیبی ده ز گنج خود گدا را
نوائی ده بلطفت بی نوارا
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.