دلم بربود و درمان نیست در دست
وصال او مرا درمان دردست
ز هجرم اشک دیده گشته گلگون
ز دردم رنگ رو چون کاه زردست
ز من پرسد طبیب دردم آخر
چنین بیمار هجرانت که کردست
جوابش دادم ای جان بی وفایی
ز دوران سپهر لاجوردست
از آن رو دلبر من بی وفا شد
که بر جانم چنین زنهار خوردست
به خاک ره نشستم من به بویش
ز زلفش نیستم جز باد در دست
کسی کاو را به عشق آرام باشد
یقین دانم که از مردان مردست
جهان را بی وفایی گرچه رسمست
بساط عهد گویی در نوردست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از دلباختگی و درد ناشی از دوری معشوق صحبت میکند. او از بیدرمانی دلش میگوید و اینکه وصال معشوق تنها درمان دردش است. با اشاره به اشکهایش و زردی رنگش از غم و اندوه، از پزشک میپرسد که چرا چنین دردی دارد. پزشک از او میپرسد که هجران معشوق چه بر سرش آورده و او پاسخ میدهد که بیوفایی معشوق و فشار زمان باعث این حالش شده است. شاعر با حسرت به خاک مینشیند و از معشوقش یاد میکند و به بیوفایی جهان اشاره میکند که این امر را طبیعی میداند، اما اعتقاد دارد که عشق واقعی جای خود را در بین مردان واقعی دارد.
هوش مصنوعی: دل من را دزدید و هیچ درمانی ندارم، در حالی که نزدیک شدن به او هم آرامشی برای من نمیآورد.
هوش مصنوعی: از دوری معشوق، اشکهایم همچون گلهای قرمز شده و از درد، رنگ رخم مانند کاه زرد است.
هوش مصنوعی: طبیب از من میپرسد که این درد را چه کسی ایجاد کرده است، در حالی که من به خاطر جداییات بیمار شدهام.
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای عزیز، بی وفایی تو نتیجه روزگار و تقدیر آسمانی است.
هوش مصنوعی: دلبر من به این دلیل بی وفا شد که با جانم اینگونه بازی کرده است.
هوش مصنوعی: نشستهام در راه او و بوی زلفش مرا در بر گرفته است، اما من تنها مانند بادی هستم که در دست کسی وجود دارد.
هوش مصنوعی: کسی که به عشق آرامش مییابد، مطمئنم که از مردان واقعی است.
هوش مصنوعی: جهان اگرچه به بیوفایی معروف است، اما مثل اینکه همیشه باید عهد و پیمان را در نظر داشته باشیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلم چون نامهٔ پر رنج و دردست
که بر عنوان او این روی زردست
فریدالدین کاتب دام عزه
مگر چون ده منی سیکیش بردست
به گرمایی چنین در چار طاقش
به دست چار خوارزمی سپردست
بنتوانی شنید آخر که گویند
[...]
پی آن گیر کاین ره پیش بردست
که راه عشق پی بردن نه خردست
عدو جان خویش و خصم تن گشت
در اول گام هرک این ره سپردست
کسی داند فراز و شیب این راه
[...]
درختانش که سر در ابربر دست
ز راه برگ دایم آبخور دست
برد این ره به سر گر مرد، مردست
که صد راه عدم اینجا به گردست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.