گنجور

 
جهان ملک خاتون

مرا گویی که عشقت سر نبشتست

که خاکم را به مهر تو سرشته‌ست

نرویَد در دلم جز بیخ مهرت

که تخم مهر رویت زود کِشته‌ست

چو روی او ندیدم هیچ چهری

بنی آدم نباشد او فرشته‌ست

چه بودی گر چنین بدخو نبودی

نگار خوب رو را این سرشتست

فرو برده به خون دیده‌ام دست

نگویی ای دلارامم که زشتست؟

سرانگشتان دلبندم همانا

به خو ناب دل عشّاق رشته‌ست

به ساعدهای سیمین تا دگر بار

کدامین عاشق بیچاره کُشته‌ست

مخور غم در جهان خوش باش حالی

بسا گلبوی ماه آسا که خشتست

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
جمال‌الدین عبدالرزاق

بنام ایزد جهان همچون بهشتست

که خرم موسم اردیبهشتست

زمین از سبزه گوئی آسمانست

درخت از جامه پنداری فرشتست

بصحرا شو تماشا را سوی باغ

[...]

امیرخسرو دهلوی

بهشت و بوستان بی‌دوست زشتست

به روی دوستان زندان بهشتست

اوحدی

مرا تا خار دامن گیر گشتست

گل اندر خاطرم کمتر گذشتست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه