گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

ز نقص سروکش از برگ و بر کمالی نیست

که پیش نخل تواش نیز اعتدالی نیست

جبین و جبهه مه را تجملی است وجه

ولی به وجه جمیل تواش جمالی نیست

به چهرت اهل نظر مصر را کجا سنجند

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

از آن دو زلف پریشان که خم به خم دارد

به هر خمی دل جمعی اسیر غم دارد

ز اشک و رخ همه را سیم و زر به دامان ریخت

کدام شه به گدایان چنین کرم دارد

چرا ز دیده ی مردم نهفته رخ چو پری

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

مرا خود از سر کوی تو ترسم آب برد

وگرنه گریه من سبقت از سحاب برد

رود به عشوه ی ساقی ز مغز پایه ی هوش

کجا ز دست مرا نشأه شراب برد

شه احتساب نکردت به خون بی گنهان

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

صفایی از سر کویت چوعزم بیرون کرد

یک نپرسی از او تا به فرقتم چون کرد

دلی که صبح وصال از ملال خالی بود

شب فراق ندانی چگونه پر خون کرد

چو حلقه ی سر زلف سیاه سرکش تو

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

صفایی از سر کوی تو کی سفر می‌کرد

اگر فراقش از این ماجرا خبر می‌کرد

گرفت دامنش آخر ز شوم‌بختی‌ها

همان قضیه که عمری از آن حذر می‌کرد

قدم به در ننهادی ز آستان شهود

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

خلاف عادت اگر چرخ یاوری می کرد

به خاک کوی توام بخت رهبری می کرد

سری به پای تو چون خاک سودن روزی

شبی ستاره اگر ترک بدسری می کرد

عنایت تو ز حد درگذشت ورنه چه چیز

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

سحرگهان که صبا نافه گستری می کرد

به باغ گل ز غمت پیرهن دری می کرد

به بوی موی تو سنبل به خویش می پیچید

به شوق روی تو بلبل سخنوری میکرد

هوا به رنگرزی درچمن چو بر می خاست

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

کس ار به دیده ی دل در نگار ما نگرد

خطا کند نظرش گر به جز خدا نگرد

به ذره ذره وجودم اگر نداری جای

پس از چه هر که ببیند به من ترا نگرد

محبت توندانم چه کرد با دل ما

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

چو ترک چشم تو ز ابروی خود کمان گیرد

بگو به تیر نخستین مرا نشان گیرد

فریب عشق به حرب بتی کشید مرا

که از رخش سپر از قامتش سنان گیرد

سپاه شاه که شهری به چار مه نگرفت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

دل ازجراحت تیغم نه آن قدر سوزد

که نوک ناوک غیرت مرا جگر سوزد

توشمع سوزی و من سوزم از حسد که چرا

به بزم عیش توجز من یکی دگر سوزد

به جرم دیده دلم سوخت ز آتش تو بلی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

امان نداد جدایی مرا زمانی چند

که التماس کنم از اجل امانی چند

دلا به سینه ی جانان گذر مکن زنهار

که بسته نرخ نگاهی به نقد جانی چند

عمارت دل ویران مجوی از آن که به هیچ

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

فغان که نیست مرا در دهان زبانی چند

که از معانی حسنت کنم بیانی چند

کجا مجال که تا صبح حشر هر نفسی

کنم ز شام فراق تو داستانی چند

غم تو سوخت ریاضم به می چه خواهد ماند

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

ز چاک سینه اگر بر کشم فغانی چند

به یک نفیر بهم بر زنم جهانی چند

سرشک دل نکند تا سرای تن ویران

نهادم از مژه بردیده ناودانی چند

به جان فشانی و سربازیم اشارت کن

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

به زلف جستم از آن دو خط گریز گاهی چند

ز کید دور قمر یافتم پناهی چند

به خط و طلعت او بین که باغبان بهشت

دو دسته ی گل تر بسته بر گیاهی چند

بیاض جبهه و زخ با سواد زلف تو چیست

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

برس به داد دل ما که پادشاهی چند

رسیده اند به فریاد داد خواهی چند

گهی به زخمی و گاهم به مرهمی بنواز

به سوی ما فکن از مهر و کین نگاهی چند

کشد فراق چو ما را بدو سپار چرا

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

ستاده بر سر راه تو دادخواهی چند

هزار ناله به لب هرکرا ز راهی چند

گناه نقض وفا را به کشتگان چه نهی

کنون که رنجه ی خون بی گناهی چند

چرا به یک نگهم نیم بسمل افکندی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

بتان شهر ز ما هر زمان که یاد آرند

مسلم است که آهنگ قتل ما دارند

خدای را خبرم ده که کیستند این قوم

که دشمنی همه با دوستان روا دارند

به شیرگیری ترکان نگر که با همه شور

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

اگر سرشک منت خاک راه تر نکند

ترا ز حالت من دیگری خبر نکند

ریاض حسن ترا خرمی است اردی و دی

مگر به باغ تو باد خزان گذر نکند

ستودن تو دریغ آیدم به سنگدلی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

فقیه شهر که سجاده ها برآب کشید

شکست توبه و با صوفیان شراب کشید

نوید باد شما را به باده خوردن فاش

که محتسب به جماعت شراب ناب کشید

سرود مژده ی رحمت وصول می همه را

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

هزار چون تو و من مانده محو طلعت یار

بهانه ای است بهار از برای بانگ هزار

هزار مرحله مردم فکند از ره عقل

مرا فتاد به سامان عشق تا سر و کار

نشاط و کیف مرا چشم غمزه زن کافی است

[...]

صفایی جندقی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode