گنجور

 
صفایی جندقی

کس ار به دیده ی دل در نگار ما نگرد

خطا کند نظرش گر به جز خدا نگرد

به ذره ذره وجودم اگر نداری جای

پس از چه هر که ببیند به من ترا نگرد

محبت توندانم چه کرد با دل ما

که ما جفا ز تو بینیم و او وفا نگرد

ز شرم مردم بیگانه بین چشم ترا

چه حالت است که کمتر به آشنا نگرد

به کام خصم برد عمر نیک خواهان دوست

کس ار قبول ندارد یکی به ما نگرد

فلک ز دیده ی مهرم به عمد کی نگریست

مگر که گاه به گاه از در خطا نگرد

ز کوی دوست دل از دست داده رفتم و چشم

چو حلقه ی سر گیسویش از قفا نگرد

نظر دریغ بود سیر زشت و زیبا را

بصر به جاست ولی خبر ترا چرا نگرد

شد از جهان همه هجرم حجاب دیده بلی

جمال یار چو می ننگرد کجا نگرد

به سهم حادثه دور از توکور به جاوید

اگر سوای تو چشمم به ما سوا نگرد

حرام باد حلالش حلال باد حرام

صفایی ار ز تو در روضه ی صفا نگرد