گنجور

 
صفایی جندقی

خلاف عادت اگر چرخ یاوری می کرد

به خاک کوی توام بخت رهبری می کرد

سری به پای تو چون خاک سودن روزی

شبی ستاره اگر ترک بدسری می کرد

عنایت تو ز حد درگذشت ورنه چه چیز

مرا به جرم و جنایت چنین جری میکرد

نیافت رخصت از آن چشم ورنه دامن وار

دلم به ساق تو با زلف همسری می کرد

رضا به بیع نشد ورنه ماه و ماهی را

به مهر خود ز سر شوق مشتری می کرد

شد از دلایل چشمت درست بر مردم

که سامری هم از این دست ساحری می کرد

مرا زبان فصاحت صباحت توگشود

وگرنه لالی کی آهنگ شاعری می کرد

به لوح روی و خط سبز و خامه ی سر زلف

اگر خطا نکنم مشق دلبری می کرد

به جز غمش که زمانی ز ما کناره نجست

که این زمان به کس آنسان برادری می کرد

شدی قبول صفایی ولایتش به خدای

دل از عناد تو هر کو چو من بری می کرد