گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

زهی حیات ابد از لبت حوالهٔ ما

دمی وصال تو عمر هزارسالهٔ ما

زآب دیده برد سیل خانهٔ مردم

رسول اشک چو پیش آورد رسالهٔ ما

چو با تو زاری احباب درنمی‌گیرد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

شکسته شد دل و شادست جان خستهٔ ما

که یار نیست جدا از دل شکستهٔ ما

چو روز حشر برآریم سر ز خواب اجل

به روی دوست شود باز چشم بستهٔ ما

نشست آتش دل چهره برفروز ای شمع

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

که تنگ دوخت عفی الله قبای تنگ ترا

که داد زیب دگر سرو لاله رنگ ترا

مصوری که جمال تو دید حیران ماند

چو در خیال درآورد زیب و رنگ ترا

زسنگ لیلی اگر کاسه یی شکست چه شد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

درین چمن چه گلی باز شد به منزل ما

کز آن به باد فنا رفت غنچهٔ دل ما

ندیده روشنی دیدهٔ امید هنوز

فلک نشاند به یک دم چراغ محفل ما

دگر برای چه نخل امید بنشانیم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

برون خرام و قدم نه رکاب زرین را

نگارخانه ی چین ساز خانه ی زین را

بپابوس تو دست از وجود خود شستم

نثار، جوهر جانست ساق سیمین را

چو طوطیم هوس شکرست، با تو که گفت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

زبسکه داشتی ای گل همیشه خوار مرا

نماند پیش کسان هیچ اعتبار مرا

بسی امید بدل داشتم چو روی تو دید

زدست رفت و نیامد بهیچ کار مرا

عجب اگر نروم از میان که مجنون دوش

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

نظر بغیر نباشد اسیر بند ترا

بناز کس نکشد دل نیازمند ترا

شکر لبان همه دارند بر کلام تو گوش

چه لطف داد خدا لعل نوشخند ترا

مهی که از کف یوسف عنان حسن ربود

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

که برفروخت بمی چهره آفتاب مرا

که ساخت تیز بر آتش دل کباب مرا

شبی که مست بکاشانه ام فرود آید

فرشته رشک برد مجلس شراب مرا

نمیشود مژه ام گرم ازان سبب که بناز

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

بسوی من نظر مهر نیست ماه مرا

هنوز آن غرورست کج کلاه مرا

هزار پاره ی الماس از گلم سر زد

اثر هنوز نه پیداست برق آه مرا

که برفشاند قبا بر من جراحت ناک

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

وبال گشت گل باده بر پلاس مرا

که هرکه دید بدی گفت در لباس مرا

اساس قصر بهشتم چگونه راست شود‌؟

چو صرف میکده‌ها می‌شود اساس مرا

همین‌قدر که نمک بر جراحتم نزنند

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

خراش سینه شد امروز عیش دینهٔ ما

چه سنگ بود که آمد بر آبگینهٔ ما

ستاره تیره و طالع ضعیف و بخت زبون

به قرن‌ها نتوان یافتن قرینهٔ ما

شکست گرمی بازار گنبد مینا

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

دهی حیات ابد این دم از تو نیست عجب

به یک کرشمه کشی این هم از تو نیست عجب

ز من که سوخته ام عیش و خرمی عجبست

تو شادزی که دل خرم از تو نیست عجب

هزار بار نمک بر جراحتم زده یی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

بهار و لاله ما بی گل و پیاله گذشت

پیاله یی نکشیدیم و دور لاله گذشت

نیافت در گره غنچه ی دلم سببی

صبا که در چمن گل به صد رساله گذشت

غریق بحر امیدم که در سفینه ی نوح

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

غریب کوی تو بی ناله ی حزین ننشست

نداشت صحبت و با هیچ همنشین ننشست

نه مرغ بر سر من مور نیز خانه گرفت

کسی به راه بت خویش بیش ازین ننشست

چه غم ز دامن آلوده ی منست ترا

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

خرام سر و تو جان را حیات دمبدمست

نهال قد ترا آب خضر در قدمست

خوشم بنقش جمالت که در صحیفه ی حسن

مراد از قلم آفرینش این رقمست

بغیر آن رخ چون گل که تا ابد باقیست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

خوش آن دمید که در دام روزگار نسوخت

نیامد از عدم اینجا و زار زار نسوخت

کدام تنگدل از باده گرم گشت شبی

که چند روز دگر از غم خمار نسوخت

که دل به وعده ی شیرین لبی مقید ساخت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

تویی مراد دو عالم، خرد همین دانست

کسی که دید خدا در میان چنین دانست

خطا نگر که به یک‌دم هزار شیشه‌ی دل

شکست زاهد و خود را درست درین دانست

هر آنکه دست به دست گره‌گشایی داد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

گشود چاک گریبان که یاسمین اینست

نمود ساعد و گفتا در آستین اینست

من از حلاوت خطش کنایتی گفتم

لبش بخنده در آمد که انگبین اینست

نگاه بر شکرش کردم از سر حسرت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

شبانه می زده یی ماه من چنین پیداست

نشان باده ات از لعل آتشین پیداست

همین بکینه ی ما تیر در کمان داری

در ابرویت ز سیاست هنوز چین پیداست

بر آتش دل گرم که دست داشته یی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

جفای لاله رخان راحت و فراغ منست

هر آنچه داغ بود پیش خلق باغ منست

سزد که آتش دل بر فلک زبانه کشد

ازین هوی که شب و روز در دماغ منست

دلم ربود و در آتش فگند و گفت بناز

[...]

بابافغانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode