تویی مراد دو عالم، خرد همین دانست
کسی که دید خدا در میان چنین دانست
خطا نگر که به یکدم هزار شیشهی دل
شکست زاهد و خود را درست درین دانست
هر آنکه دست به دست گرهگشایی داد
کلید گنج سعادت در آستین دانست
به پایهی شرف آن رند حقشناس رسید
که ریگ بادیه را لعل آتشین دانست
چنان کرشمهی ساقی ربود عاشق را
که درکشید می تلخ و انگبین دانست
ز برق حادثه آتش به خرمنش نرسید
غنی که قدر گدایان خوشهچین دانست
سزد که مهر سلیمان به اهرمن بخشد
هر آنکه نیک و بد کار از نگین دانست
چه خاک در نظر همتش چه آب حیات
کسی که شیوهی رندان رهنشین دانست
قبول داشت فغانی که مقبلش خواندی
تو طعنه کردی و آن ساده آفرین دانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مدار امید وفا از دلی که کین دانست
چه جای اینکه ندانست آن و این دانست
بتان به غیر جفا نیز کارها دانند
نگار ماست که در دلبری همین دانست
دلش به محفل گیتی نکرد میل نشاط
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.