برون خرام و قدم نه رکاب زرین را
نگارخانه ی چین ساز خانه ی زین را
بپابوس تو دست از وجود خود شستم
نثار، جوهر جانست ساق سیمین را
چو طوطیم هوس شکرست، با تو که گفت
که طوق گردن من ساز دست رنگین را
رهین دیده ی شب زنده دار خویشتنم
که تلخ کرده برای تو خواب شیرین را
بر آستان تو هستند ناظران که زچرخ
بتیر آه فرود آورند پروین را
صبا چگونه کند پرده داری حرمی
که رازدار ندانند شمع بالین را
هنر فضیلت شخصست و چابکی، آری
بتاج و بهله ی زرین چه فخر شاهین را
سفید ساختم از گریه چشم و در طلبم
که در کنار کشم آن نهال نسرین را
فغان که آرزوی پایبوس شاه وشی
زدست برد فغانی بیدل و دین را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در وصف عشق و زیبایی متقابل بین عاشق و معشوق است. شاعر به توصیف حرکت و جلوههای زیبای معشوق میپردازد و از احساسات عمیق خود نسبت به او میگوید. او ابراز میکند که عشق او چنان عمیق است که از وجود خود برای معشوق دست شسته و در پی رسیدن به اوست. شاعر همچنین از تماشاچیان عشق و زیبایی سخن میگوید که به نظاره او نشستهاند و از رازهای عشق و آرزوهایش پرده برمیدارند. در نهایت، شاعر با ناله و افسردگی از فراق معشوق سخن میگوید و آرزوهای خود را در قالب غم و اندوه ابراز میکند.
هوش مصنوعی: برو و با قدمهای زیبا و دلربا، جایی را مانند یک گالری هنری بساز که احساس زیبایی و شکوه را به یاد آورد.
هوش مصنوعی: به پای تو حاضر شدم و از وجود خود برای تو مایه گذاشتم، زیرا جوهر جانم را تقدیم میکنم.
هوش مصنوعی: من مانند طوطی به شیرینی و زیبایی علاقهمندم، اما از تو پرسیدهام که آیا میتوانی برای من گردنبند رنگین بسازی؟
هوش مصنوعی: من به خاطر نگاه بیدار و مراقب خودم که شبها را بیدار میگذرانم، خواب شیرین را برای تو تلخ کردهام.
هوش مصنوعی: در آستان تو افرادی هستند که از آسمان به زمین نگاه میکنند و برای پروین (یک ستاره یا نماد در شعر) آه و ناله میکنند.
هوش مصنوعی: نسیم چگونه میتواند حجاب و پردهداری کند برای مکانی که در آن کسی چراغ کنار بستر را رازدار نمیداند؟
هوش مصنوعی: هنر و فضیلت ویژگیهای واقعی انسان هستند و به دست آوردن آنها از هر نوع زینت و تجملی برای یک شاه مهمتر است.
هوش مصنوعی: از اشک چشمانم روشنی ساختم و در جستجوی آن هستم که بتوانم آن نهال نسرین را کنار خودم بکارم.
هوش مصنوعی: آه و افسوس که امید و آرزوی من برای خدمت به پادشاه و انسانهای بزرگ، از دست رفت و نتوانستم فریادی برآورم که نشاندهنده احساسات و باورهایم باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو در گره فکنی آن کمند پرچین را
چو تاب طرّه به هم برزنی همه چین را
به انتظار خیال تو هر شبی تا روز
گشوده ام در مقصوره ی جهان بین را
کجا تو صید من خسته دل شوی هیهات
[...]
نمی کنی نظری بیدلان غمگین را
همی کشی به جفا عاشقان مسکین را
صبا حکایت زلفت به هر که شهر بگفت
دگر مجال مده مردم سخن چین را
ای به طرف گلستان نشانده نرگس مست
[...]
به بارگاه سلیمان که عرضه میدارد
که نیست مسکن معلوم مور مسکین را
من غریب چو شاهین چشم بسته و باز
مربیای نه که گوید به پیش شاه این را
بگوی ناصر اگر گشتهای بزرگ امید
[...]
به دوش برمفکن آن دو زلف مشکین را
مکش به تیغ جفا عاشقان مسکین را
چه باشد ار به شب وصل شاد گردانی
ز لطف خاطر، بیچارگان غمگین را
ز غبن عنبر سارا چو موم بگدازد
[...]
بلا نتیجه بود، عیشهای نوشین را
نسب به خنده رسد، گریه های خونین را
ز غفلت تو جهان گشته جای آسایش
نموده خواب گران نرم سنگ بالین را
تراست عیش گوارا، چو خاکسار شوی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.