گنجور

 
بابافغانی

نظر بغیر نباشد اسیر بند تو را

بناز کس نکشد دل نیازمند تو را

شکرلبان همه دارند بر کلام تو گوش

چه لطف داد خدا لعل نوشخند تو را

مهی که از کف یوسف عنان حسن ربود

هزار بوسه دهد جلوهٔ سمند تو را

نگاه بر کمر لعل و تاج زر نکنی

چه احتیاج بود همت بلند تو را

کنند دام رهم عاقلان کلالهٔ حور

زهی جنون که گذارم خم کمند تو را

تو را رسد که لب از شیر شسته می‌نوشی

کسی بهانه نیارد گرفت قند تو را

پری به این همه افسونگری نیارد تاب

که روز بزم بر آتش نهد سپند تو را

بوعده صبر نکردیم و تلخکام شدیم

بکش بناز که نشنیده‌ایم پند تو را

صبا ز مجلس گرم تو داستانی گفت

که تن گداخت فغانی دردمند تو را

 
 
 
زبان با ترانه
سیدای نسفی

قبا کشیده به بر قامت بلند تو را

شکر گرفته در آغوش نوشخند تو را

هلال تا به رکاب تو سر نهد چون نعل

هزار بار ببوسد سم سمند تو را

دلم شکسته و عمریست آرزو دارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه