گنجور

 
بابافغانی

زبسکه داشتی ای گل همیشه خوار مرا

نماند پیش کسان هیچ اعتبار مرا

بسی امید بدل داشتم چو روی تو دید

زدست رفت و نیامد بهیچ کار مرا

عجب اگر نروم از میان که مجنون دوش

بخواب آمد و بگرفت در کنار مرا

هنوز سوزدم از داغ آرزوی تو دل

گهی که لاله دمد از سر مزار مرا

دوای خود زکه جویم که تا تو برگشتی

شدست دشمن جان آنکه بود یار مرا

نه من زسنگ جفای تو دل شکسته شدم

که در فراق، چنین ساخت روزگار مرا

بشهر و کوی فغانی کسم نمیباید

که نیست بی مه خود هیچ جا قرار مرا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

برفت و بر سر آتش نشاند یار مرا

به پای حادثه افکند روزگار مرا

گر آشکار کند آب دیده راز دلم

میان آتش سوزان چه اختیار مرا

چنان نکرد کمند بلای عشقم صید

[...]

جامی

خوش است ناز تو ای سرو گل عذار مرا

نیاز پرور عشقم به ناز دار مرا

مگو به طرف چمن جلوه ریاحین بین

دلم اسیر تو با دیگران چه کار مرا

ز گشت باغ چه خیزد ز گل چه بگشاید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
امیرعلیشیر نوایی

ز عشق هست به دل بار صد هزار مرا

هنوز شکر بود صدهزار بار مرا

گرم بود می گلگون ز ساقی گلرخ

به حور و کوثرت ای پارسا چه کار مرا؟

به بوسه ای که دهی و کشی منه منت

[...]

سام میرزا صفوی

خیال بست که خون ریزد آن نگار مرا

فعان که می کشد آخر خیال یار مرا

رضی‌الدین آرتیمانی

فلک دگر نتواند گشود کار مرا

کرشمه‌ای نتواند کشید بار مرا

چه طرف بندم ازین آسمان که همچون خود

نهاده است به سرگشتگی مدار مرا

اگر فراق اگر وصل دوزخی دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه