گنجور

 
بابافغانی

بهار و لاله ما بی گل و پیاله گذشت

پیاله یی نکشیدیم و دور لاله گذشت

نیافت در گره غنچه ی دلم سببی

صبا که در چمن گل به صد رساله گذشت

غریق بحر امیدم که در سفینه ی نوح

به یک لطیفه بلای هزار ساله گذشت

شراب عشق تو ما را حواله ی ازلیست

بیار جام که نتوان ازین حواله گذشت

توان گذشت ز قید گل و بهار ولی

نمی توانم از آن عنبرین کلاله گذشت

ز گریه گلشن عیشم چو کشت ویرانست

که چند سال بر او سیلهای ژاله گذشت

چو عندلیب غزلخوان در آرزوی گلی

تمام عمر فغانی به آه و ناله گذشت