گنجور

 
بابافغانی

خرام سر و تو جان را حیات دمبدمست

نهال قد ترا آب خضر در قدمست

خوشم بنقش جمالت که در صحیفه ی حسن

مراد از قلم آفرینش این رقمست

بغیر آن رخ چون گل که تا ابد باقیست

نظر به هر چه درین باغ می کنم عدمست

یکی هزار شد آشوب حسنت از خط سبز

فغان ز خامه ی صنع، این چه شیوه ی قلمست

به ماه روی تو این آزرو که من دارم

هزار سال اگر بینمت هنوز کمست

بناز بر مگذر از دعای اهل نیاز

که جلوه ی گل و سرو از نسیم صبحدمست

بزخم تیر جفا از حریم حرمت تو

برون نرفت فغانی که صید این حرمست

 
 
 
وطواط

فدای بلخ دل من،که روضهٔ ارمست

حریم او بامان همچو بیضهٔ حرمست

همه سعادت بلخ و همه سلامت او

که بیضهٔ حرمست و چو روضهٔ ارمست

نه بحر و چرخ و لیکن چو بحر و چرخ مقیم

[...]

خواجوی کرمانی

ترا که موی میان هم وجود و هم عدمست

دو زلف افعی صحاک و چهره جام جمست

بتیرگی شده آشفته تر حقیقت شرع

سواد زلف تو گوئی که رای بوالحکمست

ز دور چرخ شبی این سؤال می کردم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
قاسم انوار

بهر کجا که رسد عشق شاه محترمست

صفات عشق تو گفتن نشانه کرمست

مرو بپیش، که ترسم که باز گردانند

که علت حدثان نفی معنی قدمست

بدان که: جان تهی همچو جسم بی جانست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
بابافغانی

چمن ز سایه ی سروت چو گلشن ارمست

نهال قد ترا آب خضر در قدمست

یکی هزار شد آشوب حسنت از خط سبز

فغان ز خامه ی صنع این چه شیوه ی قلمست

خوشم به نقش جمالت که در صحیفه ی حسن

[...]

هلالی جغتایی

مرا ز عشق تو صد گونه محنت و المست

هزار محنت و با محنتی هزار غمست

اگر چه با من مسکین بسی جفا کردی

زیاده ساز جفا را، که این هنوز کمست

تویی حیات من و من ز فرقتت بیمار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه