گنجور

 
بابافغانی

گشود چاک گریبان که یاسمین اینست

نمود ساعد و گفتا در آستین اینست

من از حلاوت خطش کنایتی گفتم

لبش بخنده در آمد که انگبین اینست

نگاه بر شکرش کردم از سر حسرت

بغمزه کرد اشارت که در کمین اینست

سخن ز صورت چین می گذشت در مجلس

کشید زلف ز عارض که نقش چین اینست

نشان حال خرابات جستم از رندی

نهاد کاسه ی دردی که بر زمین اینست

اگر محبت اسلام داری ای زاهد

در آبکوچه ی عرفان که راه دین اینست

رحیم ساخت فغانی دل چو سنگ بتان

سرایت نفس و آه آتشین اینست