گنجور

 
بابافغانی

دهی حیات ابد این دم از تو نیست عجب

به یک کرشمه کشی این هم از تو نیست عجب

ز من که سوخته ام عیش و خرمی عجبست

تو شادزی که دل خرم از تو نیست عجب

هزار بار نمک بر جراحتم زده یی

یکی اگر بنهی مرهم از تو نیست عجب

دگر ز خون شهیدان عشق طوفانست

چنین هزار درین عالم از تو نیست عجب

چنین که در خم زنار می کشی دل ما

بکفر اگر بشود محکم از تو نیست عجب

مدام مست شراب غروری ای خواجه

اگر ز دست دهی خاتم از تو نیست عجب

بر آر ناله فغانی و خون ببار از چشم

تو خانه سوخته یی ماتم از تو نیست عجب