جفای لالهرخان راحت و فراغ من است
هر آنچه داغ بود پیش خلق باغ من است
سزد که آتش دل بر فلک زبانه کشد
ازین هوی که شب و روز در دماغ من است
دلم ربود و در آتش فگند و گفت به ناز
دگر کجا رود این صید چون به داغ من است
دلی که طایر بستانسرای جنت بود
بسی شب است که پروانهٔ چراغ من است
چو من به کلبهٔ احزان شدم خراب چه سود
که بوی پیرهن از دور در سراغ من است
حریف جور نیی دل مده به ساقی دور
درین شراب نظر کن که در ایاغ من است
چه عیش و ناز فغانی، نصیب دشمن باد
چنین حضور که در گوشهٔ فراغ من است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و درد و رنج عاشقانه میپردازد. شاعر از عشق و جدایی سخن میگوید و توصیف میکند که چگونه عشقش او را به آتش سوزانده و دلش را ربوده است. او به زیبایی و زشتی عشق اشاره میکند و به نوعی از حالتی ناامیدانه و بیپناهی در برابر دلباختگی و غم خود خبر میدهد. شاعر به حسرت و اندوهی که به خاطر دوری معشوق تجربه میکند، اعتراف میکند و اشاره میکند که چگونه وقایع و احساساتش همه در زندگی او نمود پیدا میکنند.
در کل، این شعر تصویری از عشق و درد آن را به زیبایی تجربه و توصیف میکند.
هوش مصنوعی: درد و رنجی که از دیدن چهرههای زیبا میکشم، برایم آرامش و آسایش است. هر چیزی که برای من عذاب آور باشد، در نظر دیگران خوشی و سرسبزی به نظر میآید.
هوش مصنوعی: شایسته است که آتش دل من به آسمان شعله بکشد، زیرا این احساسات و عواطف در تمام ساعات شب و روز در فکر و ذهن من جاری است.
هوش مصنوعی: دل من را ربود و به آتش انداخت و گفت: این صید که در دام من است، دیگر کجا میتواند برود؟
هوش مصنوعی: دل من شبیه پرندهای است که در باغ بهشت زندگی میکند، اما حالا در شبهای زیاد به دور چراغ من میگردد مانند پروانه.
هوش مصنوعی: وقتی به کلبهی اندوه پناه بردم و وضعیت نامناسبی پیدا کردم، چه فایده که بوی پیراهنی از دور به یاد من میآید.
هوش مصنوعی: به کسی که در عشق و محبت با تو همدلی ندارد، دل نسپار. به ساقی بگو که در این شراب نگاه کن؛ چون آنچه در این گوهر دیدهام، به خودی خود زیبایی دارد.
هوش مصنوعی: چه خوشی و لذتی است وقتی که دشمنان من در حال جشن و خوشگذرانی هستند، در حالی که من در گوشهای به تنهایی و بدون کسی نشستهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چنین که شور تو در ساخت دماغ من است
ز شغل درد تو کی مرگ هم فراغ من است
مگو که شعله آهم نسوزد انجم را
که بر جبین مه اینک نشان داغ من است
رساند خواهی اگر جرعه ای به ما باری
[...]
بهشت یک ورق از لاله زار دماغ من است
بهار برگ خزان دیده ای ز باغ من است
ز درد و داغ، بهاری است عشق شورانگیز
که سنبلش ز پریشانی دماغ من است
اگر به شیشه گردون کنند، می شکند
[...]
منم که خون جگر، لالهزار باغ من است
جراحتی که ز مرهم فزوده داغ من است
به دست عشق چنان کردهام پی خود گم
که گم شود پی آن کس که در سراغ من است
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.