گنجور

 
بابافغانی

جفای لاله‌رخان راحت و فراغ من است

هر آنچه داغ بود پیش خلق باغ من است

سزد که آتش دل بر فلک زبانه کشد

ازین هوی که شب و روز در دماغ من است

دلم ربود و در آتش فگند و گفت به ناز

دگر کجا رود این صید چون به داغ من است

دلی که طایر بستان‌سرای جنت بود

بسی شب است که پروانهٔ چراغ من است

چو من به کلبهٔ احزان شدم خراب چه سود

که بوی پیرهن از دور در سراغ من است

حریف جور نیی دل مده به ساقی دور

درین شراب نظر کن که در ایاغ من است

چه عیش و ناز فغانی، نصیب دشمن باد

چنین حضور که در گوشهٔ فراغ من است

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
میرداماد

چنین که شور تو در ساخت دماغ من است

ز شغل درد تو کی مرگ هم فراغ من است

مگو که شعله آهم نسوزد انجم را

که بر جبین مه اینک نشان داغ من است

رساند خواهی اگر جرعه ای به ما باری

[...]

صائب

بهشت یک ورق از لاله زار دماغ من است

بهار برگ خزان دیده ای ز باغ من است

ز درد و داغ، بهاری است عشق شورانگیز

که سنبلش ز پریشانی دماغ من است

اگر به شیشه گردون کنند، می شکند

[...]

قدسی مشهدی

منم که خون جگر، لاله‌زار باغ من است

جراحتی که ز مرهم فزوده داغ من است

به دست عشق چنان کرده‌ام پی خود گم

که گم شود پی آن کس که در سراغ من است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه