گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

اگر جفاست تلافی به مذهب تو وفا را

هزار بار فزون کم بود جفای تو ما را

مبر به باغ و میفزا غمم ز غارت گلچین

به دام یا قسم بال و پر ببند خدا را

فراقت آتش جان بر دهد به باد هلاکم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

دل از کسی نرباید بتم به جور و جلادت

که دل خود از پی او می رود به صدق و ارادت

به زیر تیغت اگر صید عشق دستی و پایی

نزد، شگفت مدار از کمال شوق شهادت

به خون خویش حریصم به خاک پایت از آن رو

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

سوای دل که به ترک تو مایل افتاده است

کجا قتیل به سودای قاتل افتاده است

گواه صدق و ارادت بس است عاشق را

که پیش دیده ی معشوق بسمل افتاده است

مرا خیال تو خطی به لوح سینه نگاشت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

گرم به قهر کشی با هزار طوع و اطاعت

به خاک پات که سر برندارم از ره اطاعت

به دامنت نگذارم زنند دست شهیدان

گرم خدای به محشر دهد مقام شفاعت

از این طرف همه عجز و نیاز و خشیت و خواری

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

به کوی خویش مترسانم از رسیدن آفت

من آن نیم که بتابم رخ از محل مخافت

به قرب ایمنم از کید روزگار وگرنه

حجاب نیست میان من و تو بعد مسافت

بتی که پرده ی معصوم می درد به تبسم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

قیامت از چه ترا گفته اند در قد و قامت

که نیست فتنه همی در حسابگاه قیامت

صفات حور و صفای قصور باورش افتد

به خانه ی تو کندکافر ار دو روز اقامت

به ذل و مسکنت ار زندگی گذشت چه نقصان

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

به پای بوس توام دست و دل ز کار شد آوخ

ز تن قرارم از آن زلف بی قرار شد آوخ

ندانمت چه رسد بر سرم ز فتنه ی مژگان

که چار فوج سپه با دلم و چار شد آوخ

وفا و شفقتم افزود وکاست تاب صبوری

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

مقابل مه ما مشتری کمال ندارد

همین دو نقص بس او را که زلف و خال ندارد

ز سرو نیست مسلم بر تو لاف تقابل

که از صفات کرامت جز اعتدال ندارد

از آن کمال فزایش بود محبت ما را

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

خیال هر دو جهان هرچه جز هوای تو باشد

برون کنیم ز سامان جان که جای تو باشد

جدا مکن ز خود آن را که از کمال محبت

رضا شود به جدایی اگر رضای تو باشد

مزن به تیغ تغافل به دست مرحمتم کش

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

هزار کام ز لعل تو یک دقیقه برآید

مرا که هیچ کلیدی گره ز دل نگشاید

جزای حسن عمل پس مرا همان بر و بالا

که بی تو طوبی و فردوس جز غمم نفزاید

ثواب طاعت خویش از خدای جز تو نخواهم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

ستم گری که جفا کیش اوست دل برباید

ندانم ار به وفا خو کنند چه فتنه نماید

بتی که با همه کین عالمیش عاشق و حیران

خدا نکرده چه خواهد شد ار به مهر گراید

چو عمر رفت و وعیدم به قتل داد دریغا

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

به دل نوید وفا دادم و جفا ز تو دیدم

چه مایه خجلت از این وعده ی خلاف کشیدم

کدام روز شب آمد کدام شام سحر شد

که با خیال تو در کنج خلوتی نخزیدم

مگر به عشق تو از حالتم کسی نبرد پی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

به دست اگر چه متاعی به جز گناه ندارم

ولی چه چاره که غیر از درت پناه ندارم

هم از تو پیش تو نالم خلاف مردم عالم

کجا روم که جز این در گریزگاه ندارم

کم نداد پناهی تو ره به خویشتنم ده

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

چرا به دوش بود منتی ز باده فروشم

که ترک مست تو کافی است بهر غارت هوشم

ثواب طاعت سی ساله ام بخر به نگاهی

که رفته عمر به سودای این خرید و فروشم

کشیم تهمت جان چند در شکنجه هجران

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

دهی بشارت کوثر گر از زبان سروشم

به ترک باده حدیث تو نیست در خور گوشم

از آن به عجب فتادم و زین به عذر ستادم

شراب خوردم امروز به ز توبه ی دوشم

فلک ز پای فکندم کجاست پیر مغان کو

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

به فر دوستی از افترای خصم چه باکم

بس است دامن پاکت گواه دیده ی پاکم

نکرد پرده دری یار پرده دار و گرنه

نشد به رشته ی تقوی رفوی خرقه ی چاکم

ذلیل عشق تو بودن قتیل تیغ تو گشتن

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

رسید جان به لبم ز انتظار و تیغ کشیدی

فدای دست تو زودم بکش که دیر رسیدی

زدی چو زخم و فکندی نکشته مگذرم از سر

که دیده بر سر راهت گشوده ام به امیدی

نه درد دل به توگفتم نه رازی از تو شنفتم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

به کیش من که حرام است غیر فکر تو کاری

نظر حلال نباشد به ماسوای تو باری

دل اختلاط ترا برگزیده از همه عالم

که دیده در همه عالم ندیده چون تو نگاری

به طرف عارضت آن زلفکان تافته مانا

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶

 

ز فرق تا قدم از عضو عضو او به ادایی

به ذره ذره وجودم نشست تیر بلایی

به راه این دل مسکین ز تار طره ی مشکین

فکند پیش و پس از هر طرف کمند رسایی

فتاده بر سر میدان شهیدت آن قدر از پا

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » انابت‌نامه » شمارهٔ ۳

 

به دست اگر چه متاعی به جز گناه ندارم

ولی چه چاره که غیر از درت پناه ندارم

هم از تو پیش تو نالم خلاف مردم عالم

کجا روم که جز این در گریزگاه ندارم

کسی نداد پناهم تو ره به خویشتنم ده

[...]

صفایی جندقی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode