گنجور

 
صفایی جندقی

به دل نوید وفا دادم و جفا ز تو دیدم

چه مایه خجلت از این وعده ی خلاف کشیدم

کدام روز شب آمد کدام شام سحر شد

که با خیال تو در کنج خلوتی نخزیدم

مگر به عشق تو از حالتم کسی نبرد پی

ز الفت همه هم صحبتان کناره گزیدم

به رسته ای که ز عشقت فروختند متاعی

کدام درد و بلاکش به نرخ جان نخریدم

شکار ترک کمان دار خویش تا دگری را

نبینم از سر تیرش به پای رشک رمیدم

فزود مهر تو در من خلاف خواهش مردم

ملامتی که به ترک محبت تو شنیدم

فغان که قاتلم از ناز دیرتر به سر آمد

اگر چه زودتر از همگنان به قتل رسیدم

به دست نامدم ازکفر و دین طریق ترقی

هر آنچه در ره ی کوشش به فرق جهد دویدم

مراد خویش نیابم ز میر کعبه صفایی

عبث نه پیر خرابات را به صدق مریدم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode