گنجور

 
صفایی جندقی

اگر جفاست تلافی به مذهب تو وفا را

هزار بار فزون کم بود جفای تو ما را

مبر به باغ و میفزا غمم ز غارت گلچین

به دام یا قسم بال و پر ببند خدا را

فراقت آتش جان بر دهد به باد هلاکم

به خاک پایت اگر باز جویم آب بقا را

دوای ما همه دردی که مرگ باشدش از پی

به عهد درد تو گر آرزوکنیم دوا را

محبت دگران را به مهر ما چه شباهت

تفاوتی بود از یکدگر سهیل و سها را

ز نخل و گلبن و شمشاد و ارغوان چه سرایم

که گرد قد توکوته حدیث سرو رسا را

تو از خلوص صفا روی برمتاب صفایی

اگر چه دوست پذیرد به جای صدق ریا را