گنجور

 
صفایی جندقی

به کیش من که حرام است غیر فکر تو کاری

نظر حلال نباشد به ماسوای تو باری

دل اختلاط ترا برگزیده از همه عالم

که دیده در همه عالم ندیده چون تو نگاری

به طرف عارضت آن زلفکان تافته مانا

به گرد لاله ز سنبل کشیده اند حصاری

خطت دمید ز رخ یا قضا به خامه ی قدرت

ز مشک بر ورق گل نگاشت خط غباری

مرا به ملک دل این سان که عشق تاخت دو اسبه

غریب نیست که گیرد حصارها به سواری

شدی و بر سر راهت فشاندم اشک از آن رو

که گرد ره ننشاند به دامن تو غباری

به یاد وادی عشقت کشم چو غنچه به مژگان

مرا به پای دل آنجا خلیده هر سر خاری

علاج هجر تو دانم تحمل است و ندارم

توان و طاقت و تابی سکون و صبر و قراری

خدای را به صفایی نظر دریغ مفرما

عزیز را چه زیان زاید از رعایت خواری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوالفرج رونی

چه دلبری چه عیاری چه صورتی چه نگاری

به گاه خلوت جفتی به گاه عشرت یاری

به غمزه عقل گدازی به چنگ چنگ نوازی

به وعده روبه بازی به عشق شیر شکاری

چو بوی خواهم رنگی چو صلح جویم جنگی

[...]

سراج قمری

به چهره صورت چینی، به زلف مشک تتاری

زغصه مشک بسوزد چو چین به زلف درآری

دلم به خشم سپردی، مکن که نیک نباشد

دلی که هندوی توست ار به دست ترک سپاری

مده چو خاک به بادم اگرچه هست تن من

[...]

مولانا

اگر مرا تو ندانی بپرس از شب تاری

شبست محرم عاشق گواه ناله و زاری

چه جای شب که هزاران نشانه دارد عاشق

کمینه اشک و رخ زرد و لاغری و نزاری

چو ابر ساعت گریه چو کوه وقت تحمل

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
جویای تبریزی

اگر محاسبه روز حشر در نظر آری

در این دو روزه حیات اینقدر به خود نسپاری

ترکی شیرازی

کنند سنگدلان ادعای دین داری

به کفر روی نهادند با ستمکاری

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه