به کوی خویش مترسانم از رسیدن آفت
من آن نیم که بتابم رخ از محل مخافت
به قرب ایمنم از کید روزگار وگرنه
حجاب نیست میان من و تو بعد مسافت
بتی که پرده ی معصوم می درد به تبسم
مهی که خرمن ملهوف می برد به ظرافت
از او علاج ندارم مگر به وجه تحکم
از او گزیر ندانم مگر به حکم سخافت
به وصف چهر و لبت خجلت آیدم که بگویم
شراب و شیر بهشت است در صفا و لطافت
تو خوب رو به از آنی که در بیان من آیی
به حیرتم که ترا تا کجاست حد نظافت
به چشم مردم اگر خار گشته ام چه تغابن
مرا که عشق تو ورزم همین بس است شرافت
غذا ز لخت دل آبت دهم ز چشمه ی مژگان
اگر شبی تو بیایی مرا به خوان ضیافت
زخجلت توبه خود خیره ماند چشم صفایی
تو خود مگر نظریش افکنی ز دیدهٔ رأفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.