گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

کی زبام تو من سوخته جان بر خیزم

تا بسنگ اجل از بام جهان برخیزم

باز در خانه فرو آیمت از گوشهٔ بام

آنزمان هم که پی نقل مکان برخیزم

بال بشکستی و پا بستی و دل خستی و باز

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

سخن از زلف تو گویند دل و شانه به هم

می‌نمایند دو گم‌گشته ره خانه به هم

سوختم ز آتش عشق تو ولی خرسندم

که رسیدیم در این ره من و پروانه به هم

آشنای تو به دل غیر تو را ره ندهد

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

گر من از هر دو جهان دست بیکبار کشم

کافرم پای اگر از طلب یار کشم

بیکی غمزه تلافی شود از جانب یار

گر هزاران ستم از جانب اغیار کشم

من از آندم که شدم عاشق گل دامن عزم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

تا بدام تو من ای جان جهان افتادم

کرد عشق تو ز قید دو جهان آزادم

هر قدر درس که‌ام وخته بود استادم

الف قامت رعنای تو برد از یادم

تا چو طوطی همه جا شرح دهم قند لبت

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

عشق یارب چه قماریست که نشناخته‌ایم

با وجودیکه به نزدش دل و دین باخته‌ایم

یوسفا ما به تماشای ترنج ذقنت

دست ببریده و بر خویش نپرداخته‌ایم

گرچه هم پنجهٔ شیریم بهنگام مصاف

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

من نخواهم به کسی زهد و ریا بفروشم

گو همه خلق بدانند که می می‌نوشم

واعظ بیهده‌ام وعظ مفرما که بود

در بر پیر مغان رهن کلامی گوشم

دستبرد غم عشق تو بنازم ای دوست

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

چون گل روی ترا در خور دیدار شدیم

نیست باک ار ببر خلق جهان خوار شدیم

تا سر زلف گره گیر تو افتاد بدست

فارغ از کشمکش سبحه و زنار شدیم

بدو صد دام فتادیم و پریدیم ولی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

دهنش هیچ و از آن بوسه تمنا دارم

جای خنده است کز او خواهش بیجا دارم

با خیال رخ لعل لب و زلفش عمریست

خون بدل شور بسر سلسله برپا دارم

فارغ ز سبحه و زنارم و از مسجد و دیر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

کرده عشق تو چنان بیخبر و بی خویشم

که به غیر از تو دگر هیچ نمی‌اندیشم

گرم از نوش نوازی ورم از نیش زنی

هم بنوش تو ز جان مایل و هم بر نیشم

گر من‌امید عنایت ز تو دارم شاید

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

بس بدل هست خیال رخ نیکوی توام

همه جا جلوه کند پیش نظر روی توام

شادم از اینکه بتیغ تو شدم کشته ولی

هست شرمندگی از رنجش بازوی توام

بخدا یافته‌ام معنی آزادی را

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

ساقی آن می‌بقدح کن که چو ما نوش کنیم

هر چه جز دوست بود جمله فراموش کنیم

آتش افروخته غم یکقدح آب عنب آر

تا که این آتش افروخته خاموش کنیم

خرد و هوش بود مایهٔ غم خوردن ما

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

خبرت هست که بی لعل تو ما خونجگریم

بی مه روی تو بیزار ز دور قمریم

بامیدی که ز گیسوی تو بویی شنویم

همه شب منتظر مقدم باد سحریم

به تمنای گل روی تو ای سرو روان

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

خوش بود دیده ز جان بستن و جانان دیدن

رحمت وصل پس از زحمت هجران دیدن

هان مخوانید بخلدم که به طوبی ارزد

یک نظر قامت آن سرو خرامان دیدن

چه بهشتی تو که دیدار تو را هر که بدید

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

خبرم نیست ز سر تا شده سودائی تو

در برم گمشده دل تا شده شیدائی تو

دمت ای پیر مرا زنده جاویدنمود

جان فدای تو و انفاس مسیحائی تو

آنچه از موسی و از طور شنیدم دیدم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

طعنه بر ما مزن ای شیخ و به خود غره مشو

زان که معلوم شود کِشته به هنگام درو

پاک کن دل که به میخانه دوصد جامهٔ پاک

نستانند پی دادن جامی بگرو

دوش از پیر مغان خواستم اندرزی گفت

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

ای دلارام که اندر دل ما‌ آمده‌ای

اندر این خانه ندانم ز کجا‌ آمده‌ای

به به ای گنج گرانمایه در این ویرانه

جای کس جز تو نباشد چه به جا آمده‌ای

ما کجا دولت وصل تو کجا پندارم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

 

ما بجز عشق ندیدیم صلاح دیگری

غیر از این کار نجستیم فلاح دیگری

آنمباحی که فزونتر بود اجرش ز ثواب

بخدا نیست بجز عشق مباح دیگری

جز از آن باده که ذرات همه مست و بند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵

 

غیر خونابه چه خوردی ز می انگوری

راحت روح طلب کن ز می‌منصوری

بخور آن می‌که کند تقویت عقل و روان

مخور آن باده که بر عقل دهد رنجوری

جز که از عقل نگردی بسعادت نزدیک

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷

 

جان بتنگ آمدم از غصهٔ بی همنفسی

آخر ای همنفس از چیست بدادم نرسی

جمع خلقی بتماشای من انگشت گزان

تو نپرسی که بدین حال پریشان چه کسی

حال آن خستهٔ واماندهٔ افتاده ز پای

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

خواهی ارجا به لب آب روان بگزینی

آن به ای سرو که بر دیدهٔ من بنشینی

سخن تلخ شنیدن ز دهانت عجب است

که تو پا تا بسر ایجان چو شکر شیرینی

آفت جان و تن از غمزهٔ چشم بیمار

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode