خبرم نیست ز سر تا شده سودائی تو
در برم گمشده دل تا شده شیدائی تو
دمت ای پیر مرا زنده جاویدنمود
جان فدای تو و انفاس مسیحائی تو
آنچه از موسی و از طور شنیدم دیدم
همه را از تو و از سینهٔ سینائی تو
گوهری کز پی آن گرد جهان میگشتم
یافتم عاقبت اندر دل دریائی تو
تو ز مولائی خود بندگی من بپذیر
که من از جان شدهام بنده مولائی تو
ناتوانم من سودازده ای خضر طریق
دست جان من و دامان توانائی تو
چه دهم شرح غم خویش که سر دل من
همه مکشوف بود در بر دانائی تو
سرمه چشم نما خاک ره پیر صغیر
تا کند خرق حجب قوه بینائی تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
چشم را خیره کند پرتو زیبایی تو
من و از دور تماشای تماشایی تو
در ریاضی که تو باشی، به نظر می آید
سرو چون سبزه خوابیده ز رعنایی تو
سایه نبود ز لطافت قد رعنای ترا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.