گنجور

 
صغیر اصفهانی

خوش بود دیده ز جان بستن و جانان دیدن

رحمت وصل پس از زحمت هجران دیدن

هان مخوانید بخلدم که به طوبی ارزد

یک نظر قامت آن سرو خرامان دیدن

چه بهشتی تو که دیدار تو را هر که بدید

کرد صرف نظر از روضهٔ رضوان دیدن

اشک ریزد بصر از دیدن روی تو که نیست

دیده را طاقت خورشید درخشان دیدن

ای که بی دوست شود عمر تو در عالم طی

حاصلت چیست از این رنج فراوان دیدن

کور شد چشم زلیخا بغم یوسف و گفت

کوریم به بود از یار بزندان دیدن

ای که در عرصهٔ میدان غمش افتادی

بایدت گوی صفت لطمهٔ چوگان دیدن

در دل خضر بود چشمهٔ حیوان چه روی

چون سکندر ز پی چشمهٔ حیوان دیدن

دیده بربند صغیر از خود و بین طلعت دوست

چشم خودبین نتواند رخ جانان دیدن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode