گنجور

 
صغیر اصفهانی

کرده عشق تو چنان بیخبر و بی خویشم

که به غیر از تو دگر هیچ نمی‌اندیشم

گرم از نوش نوازی ورم از نیش زنی

هم بنوش تو ز جان مایل و هم بر نیشم

گر من‌امید عنایت ز تو دارم شاید

تو شه مملکت حسنی و من درویشم

مذهب عشق بنازم که به یکباره نمود

فارغ از هر روش و بی خبر از هر کیشم

کرد فارغ طلب وصل تو از هر کارم

ساخت بیگانه غم عشق تو از هر خویشم

در جنون من و مجنون بود ار فرق اینست

که در این راه دو صد مرحله از وی پیشم

لب آن شوخ شکرخند نباتی است صغیر

که نمک ریخته داغش بدرون ریشم