خواهی ارجا به لب آب روان بگزینی
آن به ای سرو که بر دیدهٔ من بنشینی
سخن تلخ شنیدن ز دهانت عجب است
که تو پا تا بسر ایجان چو شکر شیرینی
آفت جان و تن از غمزهٔ چشم بیمار
رهزن دین و دل از خال و خط مشگینی
من تو را عاشق جانبازتر از فرهادم
تو مرا دلبر طنازتر از شیرینی
با چنین شیوهٔ عاشق کشی و دل شکنی
عجب اینست که آرام دل مسکینی
فارغم با تو ز هر مذهب و کیش و آئین
تو مرا مذهب و کیشی تو مرا آئینی
آنچنان عشق تو پر کرده وجودم که اگر
در من ای جان جهان در نگری خودبینی
به صغیر آنچه رواخواه شوی حکم تراست
ز وفا یا ز جفا هر روشی بگزینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای زیاد دهنت در لب جان شیرینی
وی گرفته ز لبت کام جهان شیرینی
شکر است؟آب حیاتست؟ لبست آن؟ جانست؟
خود ندانم که چه چیز است بدان شیرینی
هر کجا چهرۀ تو سفرۀ خوبی گسترد
[...]
ای ملامت گر اگر شاهدِ ما را بینی
بیش بر ره گذرِ چون و چرا ننشینی
همه چون بیند اعما چو نمی بیند هیچ
تو خود آن دیده نداری که به آنش بینی
تا بدان دیده شوی دیده که نتوانی دید
[...]
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
به خدایی که تویی بنده بگزیده او
که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی
گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست
[...]
از خودی چشم بپوشان اگر اهل دینی
که خدابین نشود دیده هر خودبینی
در سرانجام سفر باش که از سنگ مزار
خیمه بیرون زده خوش قافله سنگینی
سازد از سینه پرجوش جهان را خوشوقت
[...]
کاسهٔ ما ز سفال است، خوش این مسکینی
پنجهٔ ما نبود شانهٔ موی چینی
راه شد بسته به حرفش، که به هم چسبیدهست
دو لب او چو زبان قلم از شیرینی
نامه را کاغذ ابری کنم از موج سرشک
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.