گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۹

 

کاروانی دگر از مصر هوس می‌آید

مژدهٔ یوسفی از بانگ جرس می‌آید

طالع شهرت پروانه بلا شد در عشق

ورنه بی‌تابی او از همه‌کس می‌آید

چون صبا بوی سر زلف تو آرد گستاخ

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳

 

در ره شوق، دل از بیم خطر می‌لرزد

می‌نهم پا چون درین بادیه، سر می‌لرزد

که خبر داد ز لب‌تشنگی‌ام دریا را؟

که چو سیماب در او آب گهر می‌لرزد

نگذارد که ز کارم گرهی باز کند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۹

 

شد بناگوش، چو صبحم همه یکبار سفید

موی سر بر سر من گشت چو دستار سفید

عجبی نیست درین دور که خط خوبان

در ته زلف شود چون شکم مار سفید

ای گل از چاک گریبان تو حیرت دارم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹

 

ساقی ما که بسی چشم و دل از پی دارد

هم می و هم مژه دارد، دگری کی دارد

کار جوشن ز حریر می گلگون آید

چه غم از سنگ بود، شیشه اگر می دارد

جام می را به میان آر که وا خواهد کرد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۰

 

عشق آشوب دل و جوش درون می‌آرد

گل این باغ نبویی که جنون می‌آرد

دارد آبی چمن عشق که یک قطره از او

مرغ تا خورد ز پا رشته برون می‌آرد

هر سر موی از آن زلف پریشان راهی‌ست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶

 

وقت آن شد که جنون رخت به صحرا ببرد

دست خود سبزه سوی گردن مینا ببرد

بلبلان جمله هم آواز شوند از مستی

سرو دستی ز پی رقص به بالا ببرد

باخبر باش روی چون به چمن ای زاهد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷

 

ای به خورشید سیاهی زده از روی سفید

ماه نو را ز رهت گرد بر ابروی سفید

سنبلی تاب به شاخ گل نسرین زده است:

خم گیسوی تو پیچیده به بازوی سفید

نشود هیچ در آیینهٔ روشن پنهان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۰

 

دوستان می‌روم از خود که صبا می‌آید

بگذارید ببینم ز کجا می‌آید

بر دلم دست نگارین که نهاده‌ست، که باز

به مشامم ز نفس بوی حنا می‌آید

جلوه‌ام بر سر خار است و چو دست گلچین

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶

 

رفت اشکم که سری بر گذر یار کشد

صورت حال مرا بر در و دیوار کشد

ناخنی بایدش از برگ گل آورد به چنگ

هرکه خواهد ز دل مرغ چمن خار کشد

طاقت و صبر ازین بیش ندارم، وقت است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

 

خودپرستند بتان، خیل خدا نشناسند

بر دل خسته ی مرهم طلبان الماسند

بود آلوده تن اهل ریا چون ماهی

غوطه زن گرچه به دریا همه از وسواسند

چیست در قید فلک حال خلایق، دانی؟

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۴

 

باده در جام خمار من دلگیر کنید

شوق پروانه ام، از شعله مرا سیر کنید

باده در وقت سحر لذت دیگر دارد

صبح را از می صافی شکر و شیر کنید

ما اسیران وفا را سر آزادی نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۰

 

دل به تدبیر رهایی چو به سویم بیند

چون گره، بسته ی صد سلسله مویم بیند

صاف سرچشمه ی حیوان، تهی از دردی نیست

خضر کو تا می یکدست سبویم بیند

آنکه منعم کند از باده ی گلگون دایم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۰

 

خنده ی شوخ تو فرصت به تغافل ندهد

زلف در بردن دل صرفه به کاکل ندهد

هر کجا زلف پریشان تو باشد، چه عجب

باغبان گر به چمن آب به سنبل ندهد

وصل خوبان به دو پیمانه ی می موقوف است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۹

 

دلم آن زلف سیه برد و تغافل دارد

که سر زلف ندارد، خم کاکل دارد

از سر شوق رود تا پی آن طرف کلاه

غنچه دامن به میان از پر بلبل دارد

صبح شد، مست من از خواب صبوحی برخیز!

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲

 

قلم من که سخن با ورق دل دارد

همچو خورشید بسی صفحه ی باطل دارد

بود از شوق خرابات و حرم هر بیتم

لیلی عشوه طرازی که دو محمل دارد!

گر به تعمیر نشد حاجت این دیر خراب

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۸

 

اهل عالم که ز اقبال هما می گویند

از کسی هرچه ندیدند، چرا می گویند

آن کسانی که به رسوایی ما طعنه زنند

خبر از عشق ندارند چها می گویند

بس کن از ناله که در قافله ی خاموشان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۹

 

ای دریده ز تو گل پیرهن خون آلود

لاله را داغ تو تعویذ تن خون آلود

اختران بر فلک از گریه ی من رنگینند

همچو دندان به درون دهن خون آلود

ماه عید است که گردیده نمایان ز شفق

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۱

 

اضطراب دلم از شوق تو دیدن دارد

مرغ بسمل چه هنر غیر تپیدن دارد

از ره دیر و حرم پای مکش همچو غبار

قدمی چند به هر کوچه دویدن دارد

ندهد تیغ سزای سر افسرطلبان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۲

 

گل پی نکهت او دست دعا کرد بلند

شمع، گردن به ره باد صبا کرد بلند

هر قدم در ره گلشن خطری در خواب است

چون تواند جرس غنچه صدا کرد بلند؟

در ره کعبه ی دل، راز نهان بسیار است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۳

 

در ره عشق بتان جان ز بلا نتوان برد

سر درین راه به همراهی پا نتوان برد

خضر توفیق اگر راهنمایی نکند

راه بر قافله از بانگ درا نتوان برد

می گشاید ز گره کار اسیران، اما

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode