گنجور

 
سلیم تهرانی

خودپرستند بتان، خیل خدا نشناسند

بر دل خسته ی مرهم طلبان الماسند

بود آلوده تن اهل ریا چون ماهی

غوطه زن گرچه به دریا همه از وسواسند

چیست در قید فلک حال خلایق، دانی؟

مور چندی که گرفتار طلسم طاسند

راحتی نیست چه در مرگ و چه در هستی ما

کفن و جامه همه از سر یک کرباسند

سوی ایران نتوانم روم از هند، سلیم

تیره بختان همه جا در گرو افلاسند